امشبی را شه دین درحرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
- ۰ نظر
- ۲۳ آبان ۹۲ ، ۰۰:۱۳
بیت(ع) ضمن بیان فضیلت های
علمدار کربلا، به مرثیه سرایی و عزاداری برای او می پردازند. بیان
جانفشانی ها و مصیبت های حضرت ابوالفضل(ع) در روز تاسوعای حسینی، باعث
شده تا برخی چنین تصور کنند که آن حضرت در روز تاسوعا به شهادت رسیده
و به همین علت در این روز عزای سقای دشت کربلا را برپا می کنند در
حالیکه نه تنها حضرت ابوالفضل(ع) بلکه همه یاران امام حسین(ع) در روز
عاشورا جان خود را برای یاری دین خدا و امام خود فدا کردند. تاسوعا
روزی است که حسین(ع) و یارانش در کربلا توسط لشکر ابن زیاد و عمر بن
سعد محاصره شدند. یکی از حوادثی که در این روز اتفاق افتاد، امان نامه
ای بود که شمر برای حضرت ابوالفضل(ع) و برادرانش آورد ولی از آنجا که
معرفت و جوانمردی حضرت ابوالفضل(ع) برای یاری امام حسین(ع) و اهل بیت
امام حرف اول را می زد، آن امان نامه ی ننگین به تمسخر گرفته شد. که حضرت اباعبدالله(ع)
برای یاران خود خطابه ای خواندند و بیعت خود را از آنان برداشتند و
سفارش کردند تا از تاریکی شب استفاده کرده و صحنه کربلا را ترک کنند
تا جان خود را نجات دهند و بدینصوررت فرصتی فراهم آوردند تا هر کس
میخواهد از ایشان جدا شود و به نقطهای امن برود که البته عدهای هم
چنین کردند ولی آنها که ماندند اعلام وفاداری و حمایت خود را تا پای
جان اعلام کردند و برای همیشه ی تاریخ ماندگار شدند.
روز تاسوعا (نهم محرم) در فرهنگ شیعه از دیرباز به عنوان روزی
شناخته شده که عزاداران و عاشقان اهل
در چنین روزی بود که به دستور عبیدالله بن زیاد، لشکر مجهزی از
کوفه وارد کربلا شد و در عصر روز تاسوعا بود
چهار حادثه مهم شب عاشورا
1. در شب عاشورا به "محمد بن بشیر حضرمی" یکی از یاران امام حسین علیه السلام خبر دادند که فرزندت
در سرحدّ ری اسیر شده است. او در پاسخ گفت: ثواب این مصیبت او و خود را از خدای متعال آرزو میکنم و
دوست ندارم فرزندم اسیر باشد و من زنده بمانم. امام حسین علیه السلام چون سخن او را شنید فرمود: خدا
تو را بیامرزد، من بیعت خود را از تو برداشتم، برو و در آزاد کردن فرزندت بکوش.
محمد بن بشیر گفت: در حالی که زنده هستم، طعمه درندگان شوم اگر چنین کنم و از تو جدا شوم.
امام علیه السلام پنج جامه به او داد که هزار دینار ارزش داشت و فرمود: پس این لباسها را به فرزندت که
همراه توست بسپار تا در آزادی برادرش مصرف کند.
2. امام حسین علیه السلام در سخنرانی شب عاشورا خبر از شهادت یاران خود داد و آنان را به پاداش الهی
بشارت داد. در این مجلس "قاسم بن الحسن" به امام علیه السلام عرض کرد: آیا من نیز به شهادت خواهم
رسید؟ امام با عطوفت و مهربانی فرمود: فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟ عرض کرد: ای عمو! مرگ در کام
من از عسل شیرینتر است. امام علیهالسلام فرمودند: آری تو نیز به شهادت خواهی رسید بعد از آنکه به رنج
سختی مبتلا شوی، و همچنین پسرم عبداللّه (کودک شیرخوار) به شهادت خواهد رسید.
قاسم گفت: مگر لشکر دشمن به خیمه ها هم حمله میکنند؟ امام علیه السلام به ماجرای شهادت عبداللّه
اشاره نمودند که قاسم بن الحسن تاب نیاورد و زارزار گریست و همه بانگ شیون و زاری سر دادند
3. امام علیه السلام در شب عاشورا دستور دادند برای حفظ حرم و خیام، خندقی را پشت خیمه ها حفر کنند.
حضرت دستور داد به محض حمله دشمن چوبها و خار و خاشاکی که در خندق بود را آتش بزنند تا ارتباط دشمن
از پشت سر قطع شود و این تدبیر امام علیه السلام بسیار سودمند بود.
4. مرحوم شیخ صدوق در کتاب ارزشمند "امالی" نوشته است: شب عاشورا حضرت علی اکبر علیه السلام و
30 نفر از اصحاب به دستور امام علیه السلام از شریعه فرات آب آوردند. امام علیه السلام به یاران خود فرمود:
برخیزید، غسل کنید و وضو بگیرید که این آخرین توشه شماست.
و اینک میدانی دوباره، اینک 72 یار و هزاران دشمن کینه توزی که رحم و مروّت را از ازل نیاموخته اند. اینک
عاشورا که هر چه از آن بگوییم کم گفته ایم، از برخوردهای جلاّدانه سپاه عمر بن سعد، یا عنایات و الطاف
سیدالشهداء علیه السلام .
سردارانی، سپاه عظیمی را به سوی جهنم رهبری میکردند و امام معصومی لشکر کم تعداد خود را به بهشت
بشارت میداد... و سرانجام شهادت، خون، نیزه، عطش و اطفال، تازیانه و سرهای بریده، آه از اسارت و شام،
آه از خرابه و..
روز نهم
1. در روز نهم محرم (تاسوعای حسینی) شمر بن ذی الجوشن با نامهای که از عبیداللّه داشت از "نُخیله" ـ که
لشکرگاه و پادگان کوفه بود ـ با شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم وارد کربلا شد و نامه
عبیداللّه را برای عمر بن سعد قرائت کرد.
ابن سعد به شمر گفت: وای بر تو! خدا خانه ات را خراب کند، چه پیام زشت و ننگینی برای من آوردهای. به
خدا قسم! تو عبیداللّه را از قبول آنچه من برای او نوشته بودم بازداشتی و کار را خراب کردی... .
2. شمر که با قصد جنگ وارد کربلا شده بود، از عبیداللّه بن زیاد امان نامهای برای خواهرزادگان خود و از جمله
حضرت عباس علیهالسلام گرفته بود که در این روز امان نامه را بر آن حضرت عرضه کرد و ایشان نپذیرفت.
شمر نزدیک خیام امام حسین علیه السلام آمد و عباس، عبداللّه، جعفر و عثمان (فرزندان امام علی
علیه السلام که مادرشان ام البنین علیه االسلام بود) را طلبید. آنها بیرون آمدند، شمر گفت: از عبیداللّه برایتان
امان گرفته ام. آنها همگی گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت کند، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر
امان نداشته باشد؟!
3. در این روز اعلان جنگ شد که حضرت عباس علیهالسلام امام علیهالسلام را باخبر کرد. امام حسین
علیه السلام فرمود: ای عباس! جانم فدای تو باد، بر اسب خود سوار شو و از آنان بپرس که چه قصدی دارند؟
حضرت عباس علیه السلام رفت و خبر آورد که اینان میگویند: یا حکم امیر را بپذیرید یا آماده جنگ شوید.
امام حسین علیه السلام به عباس فرمودند: اگر میتوانی آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تأخیر بیندازند
و امشب را مهلت دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگذاریم. خدای متعال میداند که من
بخاطر او نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم.
حضرت عباس علیه السلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنان مهلت خواست. عمر بن سعد در موافقت با
این درخواست تردید داشت، سرانجام از لشکریان خود پرسید که چه باید کرد؟ "عمرو بن حجاج" گفت: سبحان
اللّه! اگر اهل دیلم و کفار از تو چنین تقاضایی میکردند سزاوار بود که با آنها موافقت کنی.
عاقبت فرستاده عمر بن سعد نزد عباس علیه السلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت میدهیم، اگر تسلیم
شدید شما را به عبیداللّه میسپاریم وگرنه دست از شما برنخواهیم داشت.
روز هشتم
1. "خوارزمی" در مقتل الحسین و "خیابانی" در وقایع الایام
نوشته اند که در روز هشتم محرم امام حسین علیه السلام و
اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند؛ بنابراین امام
علیه السلام کلنگی برداشت و در پشت خیمه ها به فاصله نوزده
گام به طرف قبله، زمین را کَند، آبی گوارا بیرون آمد و همه
نوشیدند و مشک ها را پر کردند، سپس آن آب ناپدید شد و دیگر
نشانی از آن دیده نشد. هنگامی که خبر این ماجرا به عبیداللّه بن
زیاد رسید، پیکی نزد عمر بن سعد فرستاد که: به من خبر رسیده
است که حسین چاه میکَند و آب بدست میآورد. به محض اینکه
این نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت کن که دست آنها به آب
نرسد و کار را بر حسین علیه السلام و یارانش سخت بگیر. عمر بن
سعد دستور وی را عمل نمود
2. در این روز "یزید بن حصین همدانی" از امام علیه السلام اجازه
گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو کند. حضرت اجازه داد و او بدون
آنکه سلام کند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: ای
مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام کردن به من بازداشته است؟
مگر من مسلمان نیستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان میپنداری
پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به کشتن آنها گرفته ای و
آب فرات را که حتی حیوانات این وادی از آن مینوشند از آنان
مضایقه میکنی؟
عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی! من میدانم
که آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسی
قرار گرفته ام و نمیدانم باید چه کنم؛ آیا حکومت ری را رها کنم،
حکومتی که در اشتیاقش میسوزم؟ و یا دستانم به خون حسین
آلوده گردد، در حالی که میدانم کیفر این کار، آتش است؟ ای مرد
همدانی! حکومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود
نمیبینم که بتوانم از آن گذشت کنم.
یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیه
السلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در
برابر حکومت ری به قتل برساند..
3. امام علیه السلام مردی از یاران خود بنام "عمرو بن قرظة" را
نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو
سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند.
شب هنگام امام حسین علیه السلام با 20 نفر و عمر بن سعد با
20 نفر در محل موعود حاضر شدند. امام حسین علیه السلام به
همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود "عباس" و
فرزندش "علی اکبر" را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نیز
فرزندش "حفص" و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص کرد.
در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیه السلام
که فرمود: آیا میخواهی با من مقاتله کنی؟ عذری آورد. یک بار
گفت: میترسم خانه ام را خراب کنند! امام علیه السلام فرمود: من
خانه ات را میسازم. ابن سعد گفت: میترسم اموال و املاکم را
بگیرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی که در
حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در کوفه بر جان افراد
ام از خشم ابن زیاد بیمناکم و میترسم آنها را از دم شمشیر
بگذراند.
حضرت هنگامی که مشاهده کرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز
نمیگردد، از جای برخاست در حالی که میفرمود: تو را چه میشود؟
خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد. به خدا
سوگند! من میدانم که از گندم عراق نخواهی خورد!
ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است
4. پس از این ماجرا، عمر بن سعد نامهای به عبیداللّه نوشت و
ضمن آن پیشنهاد کرد که حسین علیه السلام را رها کنند؛ چرا که
خودش گفته است که یا به حجاز برمیگردم یا به مملکت دیگری
میروم. عبیداللّه در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند، "شمر
بن ذی الجوشن" سخت برآشفت و نگذاشت عبیداللّه با پیشنهاد
عمر بن سعد موافقت کند..
روز هفتم
. در روز هفتم محرم عبید اللّه بن زیاد ضمن نامه ای به عمر بن سعد از وی خواست تا با سپاهیان خود بین
امام حسین و یاران، و آب فرات فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن آب به آنها ندهد.
عمر بن سعد نیز بدون فاصله "عمرو بن حجاج" را با 500 سوار در کنار شریعه فرات مستقر کرد و مانع
دسترسی امام حسین علیه السلام و یارانش به آب شدند.
2. در این روز مردی به نام "عبداللّه بن حصین ازدی" ـ که از قبیله "بجیله" بود ـ فریاد برآورد: ای حسین! این آب
را دیگر بسان رنگ آسمانی نخواهی دید! به خدا سوگند که قطرهای از آن را نخواهی آشامید، تا از عطش جان
دهی!
امام علیه السلام فرمودند: خدایا! او را از تشنگی بکش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار نده.
حمید بن مسلم میگوید: به خدا سوگند که پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالی که بیمار بود، قسم به آن
خدایی که جز او پروردگاری نیست، دیدم که عبداللّه بن حصین آنقدر آب میآشامید تا شکمش بالا میآمد و آن را
بالا میآورد و باز فریاد میزد: العطش! باز آب میخورد، ولی سیراب نمیشد. چنین بود تا به هلاکت رسید.
روز ششم
1. در این روز عبیداللّه بن زیاد نامهای برای عمر بن سعد فرستاد که: من از نظر
نیروی نظامی اعم از سواره و
پیاده تو را تجهیز کرده ام. توجه داشته باش که هر روز و هر شب گزارش کار تو را برای من میفرستند.
2. در این روز "حبیب بن مظاهر اسدی" به امام حسین علیه السلام عرض کرد: یابن رسول اللّه! در این نزدیکی
طائفه ای از بنی اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهی من به نزد آنها بروم و آنها را به سوی شما دعوت نمایم.
امام علیه السلام اجازه دادند و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترین ارمغان
را برایتان آورده ام، شما را به یاری پسر رسول خدا دعوت میکنم، او یارانی دارد که هر یک از آنها بهتر از هزار مرد
جنگی است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسلیم نخواهند نمود. عمر بن سعد او را با لشکری
انبوه محاصره کرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید، شما را به این راه خیر دعوت مینمایم... .
در این هنگام مردی از بنی اسد که او را "عبداللّه بن بشیر" مینامیدند برخاست و گفت: من اولین کسی هستم
که این دعوت را اجابت میکنم و سپس رجزی حماسی خواند:
قَدْ عَلِمَ الْقَومُ اِذ تَواکلوُا وَاَحْجَمَ الْفُرْسانُ تَثاقَلُوا
اَنِّی شجاعٌ بَطَلٌ مُقاتِلٌ کَاَنَّنِی لَیثُ عَرِینٍ باسِلٌ
"حقیقتا این گروه آگاهند ـ در هنگامی که آماده پیکار شوند و هنگامی که سواران از سنگینی و شدت امر
بهراسند، ـ که من [رزمندهای] شجاع، دلاور و جنگاورم، گویا همانند شیر بیشه ام"
سپس مردان قبیله که تعدادشان به 90 نفر میرسید برخاستند و برای یاری امام حسین علیه السلام حرکت
کردند. در این میان مردی مخفیانه عمر بن سعد را آگاه کرد و او مردی بنام "ازْرَق" را با 400 سوار به سویشان
فرستاد. آنان در میان راه با یکدیگر درگیر شدند، در حالی که فاصله چندانی با امام حسین علیه السلام
نداشتند. هنگامی که یاران بنی اسد دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاریکی شب پراکنده شدند و به قبیله خود
بازگشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا عمر بن سعد بر آنان بتازد.
حبیب بن مظاهر به خدمت امام علیه السلام آمد و جریان را بازگو کرد. امام علیهالسلام فرمودند: "لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ
اِلاّ بِاللّهِ"
روز پنجم
1. در این روز عبیداللّه بن زیاد، شخصی بنام
"شبث بن ربعی"10 را به همراه یک هزار نفر به
طرف کربلا گسیل داد.
2. عبیداللّه بن زیاد در این روز دستور داد تا
شخصی بنام "زجر بن قیس" بر سر راه کربلا
بایستد و هر کسی را که قصد یاری امام حسین
علیه
السلام داشته و بخواهد به سپاه امام
علیه
السلام ملحق شود، به قتل برساند. همراهان این
مرد 500 نفر بودند.
3. در این روز با توجه به تمام محدودیتهایی که
برای نپیوستن کسی به سپاه امام حسین علیه
السلام صورت گرفت، مردی به نام "عامر بن ابی
سلامه" خود را به امام علیهالسلام رساند و
سرانجام در کربلا در روز عاشورا به شهادت رسید.