!!!گلچین!!!

بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند .*.*. بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانه‌ی ماست

!!!گلچین!!!

بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند .*.*. بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانه‌ی ماست

!!!گلچین!!!

آخر این دردِ ‌تغافل که به پیمانهٔ ماست
آتشی از پیِ دردادنِ میخانهٔ ماست
این صدایی که ز بشکستنِ دل می‌شنوی
در حقیقت اثرِ نالهٔ زولانهٔ ماست
تا چو مجنون پیِ لیلایِ ترقّی برسیم
ذوقِ صحرایِ طلب در دلِ دیوانهٔ ماست
غمِ گیسویِ پریشانِ ترقّیِّ وطن
بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند
بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانهٔ ماست

پیام های کوتاه
  • ۶ خرداد ۹۲ , ۰۲:۱۰
    شکر
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۲ , ۱۳:۱۴
    احساس
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۲ , ۱۲:۳۸
    رفیق
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۹ ارديبهشت ۹۵، ۱۶:۴۸ - سید حمید
    ممنون
نویسندگان

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دفاع مقدس» ثبت شده است

۳۰
شهریور
۹۲


تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید
-خط دوم شکست فرمانده! احتمال شکست بسیار است

پس مهماتمان چه شد... سید؟ هیچ امّید هست؟ -بسیار است

روزهای حماسه و ماسه، بوی باروت و ام یک و ژ٣

داغ سیصد هزار لاله ی سرخ؛ به گمانت کم است؟ بسیار است

دهه ی بی هویت هشتاد، بام ها در تصرف بشقاب

داخل آلبومش ولی عطر دهه ی سرخ شصت بسیار است

چهره پشت نقاب ها خالی، جیب ها پر، خشاب ها خالی

گرچه دوران جاهلیت نیست، مشرک و بت پرست بسیار است

ساکنان حضیض بالاشهر طعنه اش می زنند گاه اما

گاهی اوقات درّه در اوج است، ارتفاعات پست بسیار است

... دیشب آمد به خواب او سید، دست او را فشرد با لبخند

گفت: من زودتر شهید شدم، دست بالای دست بسیار است

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

  • قاصدک
۲۳
شهریور
۹۲
دختری سه ساله بود که پدرش آسمانی شد . . .

دانشگاه که قبول شد، همه گفتند: با سهمیه قبول شده!!!

ولی ... هیچوقت نفهمیدند

کلاس اول وقتی خواستند به او یاد بدهند که بنویسد بابا !

یک هفته در تب ســـــــوخت . . . !!
 
  • قاصدک
۲۰
شهریور
۹۲

کی با حسین کار داشت؟

یک قناسه چی ایرانی که به زبان عربی مسلط بود اشک عراقی ها را درآورده بود.

 با سلاح دوربین دار مخصوصش چند ده متری خط عراقی ها کمین کرده بود و شده بود عذاب عراقی ها.

چه می کرد؟
بار اول بلند شد و فریاد زد:« ماجد کیه؟» یکی از عراقی ها که اسمش ماجد بود سرش را از پس خاکریز آورد بالا و

 گفت: « منم!»
ترق!
ماجد کله پا شد و قل خورد آمد پای خاکریز و قبض جناب عزراییل را امضا کرد!

 دفعه بعد قناسه چی فریاد زد:« یاسر کجایی؟» و یاسر هم به دست بوسی مالک دوزخ شتافت!
چند بار این کار را کرد تا این که به رگ غیرت یکی از عراقی ها به نام جاسم برخورد.

 فکری کرد و بعد با خوشحالی بشکن زد و سلاح دوربین داری پیدا کرد و پرید رو خاکریز و فریاد زد:« حسین اسم کیه؟» و نشانه رفت.

اما چند لحظه ای صبر کرد و خبری نشد. با دلخوری از خاکریز سرخورد پایین. یک هو صدایی از سوی قناسه چی ایرانی بلند شد:« کی با حسین کار داشت؟» جاسم با خوشحالی، هول و ولا کنان رفت بالای خاکریز و

گفت:« من!»
ترق!
جاسم با یک خال هندی بین دو ابرو خودش را در آن دنیا دید!

برگرفته از کتاب رفاقت به سبک تانک صفحه 84

  • قاصدک
۰۱
شهریور
۹۲

شهدا؛

                                    دعا داشتند، ادعا نداشتند؛                                             

نیایش داشتند، نمایش نداشتند؛

حیا داشتند، ریا نداشتند؛

رسم داشتند، اسم نداشتند ...
  • قاصدک
۲۹
فروردين
۹۲

 

مصطفی اومده بود خواستگاریم

مادرم بهش گفت:

" این دختر صبح ها که از خواب بلند میشه

در فاصله ای که دستش را شسته و مسواک می زنه

یه نفر تختش رو مرتب می کنه

لیوان شیر رو جلوی در اتاقش میاره

و براش قهوه آماده می کنه

شما می تونید چنین کاری کنید؟ "

مصطفی که خیلی آروم نشسته بود و به حرفای مادرم گوش می داد ، گفت:

" من نمی توانم برای دخترتان مستخدم بگیرم

ولی قول می دهم تا زنده ام ، وقتی بیدار شد

تختش را مرتب کنم

و لیوان شیر و قهوه را برایش آماده کنم"

تا وقتی شهید شد این کار رو می کرد

خودش قهوه نمی خورد

اما چون می دانست ما لبنانی ها به قهوه خوردن عادت داریم ، درست می کرد

وقتی هم منعش می کردم ، می گفت:

" من به مادرتان قول دادم تا زنده ام این کار رو برای شما انجام بدهم"

راوی: همسر شهید مصطفی چمران

  • محمدحسین کاوری
۰۵
فروردين
۹۲

یک نیمه رخت وَلَستُ مِن کُم بِبَعید

"از شما دور نیستم"
یک نیمه دگر انّ عَذابی لَشدید

"عذاب من خیلی شدید است"
بر گرد رخت نوشته یُحیی وَ یُمیت

"زنده می کنم و می میرانم"
مَن ماتَ مِن العِشق , فَقَد ماتَ شَهید

"هر کس در عشق بمیرد شهید است"


عکسهای زیبایی های طبیعت هدیه خداوند به انسان ها www.taknaz.ir

_______________________________________________________________

  • محمدحسین کاوری
۰۵
فروردين
۹۲

     دنیا مشت هایش را باز کرد...


 

 شما گُل بودید...

 ما پوچ...

خدا آنها را برد و زمان ما را


  • محمدحسین کاوری
۲۴
اسفند
۹۱


گفتم:« کجا برادر؟»

گفت:«با برادر فلانی کار دارم»

گفتم:« لطفا سلاحتون رو تحویل بدید»

گفت:« الله اکبر»

گفتم:« یعنی چی؟؟»

گفت:« ما مسلح به الله اکبریم

بعد هم زیر زیرکی خندید و رفت.

  • محمدحسین کاوری
۲۴
اسفند
۹۱

انی وضعت الراحةفی الجنة والناس یطلبونها فی الدنیا فلن یجدوها قط

مرد آن بزم نبودیم سواران رفتند

وای برما

حسرتا از ماندن...


  • محمدحسین کاوری
۰۲
اسفند
۹۱
گفت:که چی؟!

هی میگن "جانباز جانباز،شهید شهید"!!

میخواستن نرن! کسی مجبورشون نکرد!

گفتم:چرا اتفاقا ! مجبورشون کرد!

گفت : کی؟؟

گفتم:همونی که تو نداریش! 

گفت:من ندارم؟! چی رو؟

گفتم: ""غیرت""



  • محمدحسین کاوری