!!!گلچین!!!

بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند .*.*. بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانه‌ی ماست

!!!گلچین!!!

بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند .*.*. بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانه‌ی ماست

!!!گلچین!!!

آخر این دردِ ‌تغافل که به پیمانهٔ ماست
آتشی از پیِ دردادنِ میخانهٔ ماست
این صدایی که ز بشکستنِ دل می‌شنوی
در حقیقت اثرِ نالهٔ زولانهٔ ماست
تا چو مجنون پیِ لیلایِ ترقّی برسیم
ذوقِ صحرایِ طلب در دلِ دیوانهٔ ماست
غمِ گیسویِ پریشانِ ترقّیِّ وطن
بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند
بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانهٔ ماست

پیام های کوتاه
  • ۶ خرداد ۹۲ , ۰۲:۱۰
    شکر
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۲ , ۱۳:۱۴
    احساس
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۲ , ۱۲:۳۸
    رفیق
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۹ ارديبهشت ۹۵، ۱۶:۴۸ - سید حمید
    ممنون
نویسندگان

۲۷ مطلب توسط «سعید» ثبت شده است

۰۷
شهریور
۹۲

قال الله الحکیم : (الذین یبخلون و یاءمرون الناس بالبخل و یکتمون ما اتهم الله من فضله و اعتدنا للکافرین عذابا مهنیا
:آن گروه (اهل کتاب ) که بخل مى ورزند و مردم را به بخل وادار مى کنند و آنچه را خدا از فضل خود به آنها داده کتمان مى کنند، خدا بر این کافرین عذابى سخت مهیا داشته است )
قال رسول الله صلى الله علیه و آله : (جاهل سخى اءحب الى الله من عابد بخیل
:جاهل سخاوتمند نزد خدا از عابد بخیل محبوب تر است ).
شرح کوتاه :
از مظاهر دنیا و دوستى بخل است ، و آن امساک از دادن چیزى به دیگران ، و جمع مال و منال است .
از دامهاى شیطان یکى بخل است که جلو دهها فضائل همانند انفاق و بخشش و ایثار و کمک به دیگران را مى گیرد و سبب مى شود.
که معصوم علیه السلام بفرماید: (هیچ بخیلى وارد بهشت نمى شود).
صفت بخل آنقدر نفرت انگیز است ، که اگر کسى به دیگرى مى بخشد او باطنا ناراحت مى شود. بر خانواده اش سخت مى گیرد، دوست ندارد مهمانى به خانه اش بیاید حتى خودش مهمانى نمى رود تا کسى خانه اش ‍ نیاید، و با اهل سخاوت دوستى نمى کند؛ لذا روایت وارد شده که پیامبر صلى الله علیه و آله از صفت بخل همیشه به خدا پناه مى برد.

  • سعید
۰۷
شهریور
۹۲

آورده اند که (شیخ الرئیس ابوعلى سینا) روزى با کوبه وزارت مى گذشت ، کناسى را دیده که به کار متعفن خویش مشغول است و این شعر به آواز بلند مى خواند:

گرامى داشتم اى نفس از آنت
که آسان بگذرد بر دل جهانت

ابوعلى سینا تبسمى نمود و به او فرمود: حقا خوب نفس خود را گرامى داشته اى که به چنین شغل پست (در آوردن خاک و نجاسات از چاه ) مبتلا هستى از کناس از کار دست کشید و رو به ابوعلى سینا کرد و گفت :
نان از شغل خسیس (کار پست ) مى خورم تا بار منت شیخ الرئیس ‍ نکشم .

  • سعید
۰۷
شهریور
۹۲

هنگامى که (اسکندر)، به عنوان فرماندار کل یونان انتخاب شد، از همه طبقات براى تبریک نزد او آمدند، اما (دیوژن ) حکیم معرف نزد او نیامد.
اسکندر خودش به دیدار او رفت ؛ و شعار دیوژن قناعت و استغناء و آزادمنشى و قطع و استغناء و آزاد منشى و قطع طمع از مردم بود.
او در برابر آفتاب دراز کشیده بود، وقتى احساس کرد که افراد فراوانى ، به طرف او مى آیند کمى برخاست و چشمان خود را به اسکندر که با جلال و شکوه پیش مى آمد خیره کرد، ولى هیچ فرقى میان اسکندر و یک مرد عادى که به سراغ او مى آمد نگذاشت ، و شعار بى نیازى و بى اعتنایى را همچنان حفظ کرد.
اسکندر به او سلام کرد و گفت : اگر از من تقاضایى دارى بگو!
دیوژن گفت : یک تقاضا بیشتر ندارم . من دارم از آفتاب استفاده مى کنم و تو اکنون جلو آفتاب را گرفته اى ، کمى آن طرف تر بایست !
این سخن در نظر همراهان اسکندر خیلى ابلهانه آمد و با خود گفتند: عجب مرد ابلهى است که از چنین فرصتى استفاده نمى کند!
اما اسکندر که خود را در برابر مناعت طبع و استغناى نفس دیوژن حقیر دید، سخت در اندیشه فرو رفت .
پس از آن که به راه افتاد. به همراهان خود که حکیم را مسخره مى کردند گفت : به راستى اگر اسکندر نبودم ، دلم مى خواست دیوژن باشم 

  • سعید
۰۷
شهریور
۹۲

براى ایمان ده درجه است و (سلمان فارسى ) در درجه دهم ایمان قرار داشت ؛ و عالم به غیب و منایا (تعبیر خواب ) و بلایا و علم انساب بوده و از تحفه اى بهشتى در دنیا میل کرده بود پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: هر وقت جبرئیل نازل مى شد از جانب خدا مى فرمود: سلام مرا به سلمان برسان .
براى ذکر نمونه از مقام ایمانى کمالات او از دیدار ابوذر از سلمان نقل مى کنیم : وقتى جناب (ابوذر) بر سلمان وارد شد، در حالى که دیگى روى آتش گذاشته بود، ساعتى باهم نشستند و حدیث مى کردند؛ ناگاه دیگ از روى سه پایه غلطید و سرنگون شد و چیزى از آن نریخت .
سلمان آن را برداشت و به جاى خود گذاشت ، و باز زمانى نگذشت که دوباره سرنگون شد و چیزى از آن نریخت ، دیگر باره سلمان آن را برداشت و به جاى خود گذاشت .
ابوذر وحشت زده از نزد سلمان بیرون شد و به فکر بود که در راه امیرالمؤ منین علیه السلام را ملاقات کرد و حکایت دیگ را نقل کرد.
حضرت فرمود: اى ابوذر اگر سلمان خبر دهد ترا به آنچه مى داند، هر آینه خواهى گفت : (رحم الله قالت سلمان : خدا قاتل سلمان را رحمت کند) اى ابوذر سلمان باب الله در زمین است ، هر که معرفت به حال او داشته باشد مؤ من است و هر که انکار او کند کافر است ، سلمان از ما اهل بیت علیه السلام است .

  • سعید
۰۷
شهریور
۹۲

مردى از اهل رى گفت : یکى از نویسندگان (یحیى بن خالد) فرماندار شهر شد. مقدارى مالیات بدهکار بودم که اگر مى گفتند فقیر مى شدم . هنگامى که او فرماندار شد ترسیدم . مرا بخواهد و مالیات از من بگیرد. بعضى از دوستان گفتند: او پیرو امامان است ؛ لکن هراس داشتم شیعه نباشد و مرا به زندان بیاندازد.
به قصد انجام حج ، خدمت امام کاظم علیه السلام رسیدم ، از حال خویش ‍ شکایت کردم و جریان را گفتم . امام نامه اى براى فرماندار نوشت به این مضمون
(بسم الله الرحمن الرحیم )
بدان که خداوند را زیر عرش سایه رحمتى است که جا نمى گیرد در آن سایه مگر کسى که نیکى و احسان به برادر دینى خویش کند و او را از اندوه برهاند و وسائل شادمانیش را فراهم کند، اینک آورنده نامه از برادران تو است و السلام .)
چون از مسافرت حج بازگشتم ، شبى به منزل فرماندار رفتم و به دربان او گفتم بگو شخصى از طرف امام کاظم علیه السلام پیامى براى شما آورده است .
همین که به او خبر دادند با پاى برهنه از خوشحالى تا در خانه آمد درب را باز کرد و مرا در آغوش گرفت و شروع به بوسیدن نمود و مکرر پیشانیم را مى بوسید و از حال امام مى پرسید.
هر چه پول و پوشاک داشت با من تقسیم کرد، و هر مالى که قابل قسمت نبود معادل نصف آن پول مى داد؛ بعد از هر تقسیم مى گفت : آیا مسرورت کردم ؟ مى گفتم : به خدا سوگند زیاد خوشحال شدم . دفتر مطالبات را گرفت و آنچه به نام من بود محو کرد، و نوشته اى داد که در آن گواهى کرده بود که از من مالیات نگیرند.
از خدمتش مرخص شدم و با خود گفتم : این مرد بسیار به من نیکى کرد، هرگز قدرت جبران آن را ندارم ، بهتر آن است که حجى بگزارم و در موسم حج برایش دعا کنم و به امام نیکى او را شرح دهم .
آن سال به مکه رفتم و خدمت امام رسیدم و شرح حال او را عرض کردم . پیوسته صورت آن جناب از شادمانى افروخته مى شد. گفتم : مگر کارهاى او شما را مسرور کرده است ؟ فرمود: آرى به خدا قسم کارهایش مرا شاد نمود، او خدا و پیامبر صلى الله علیه و آله و امیرالمؤ منین را شاد نموده است .)

  • سعید
۰۶
شهریور
۹۲
آنکس که مصیبت دید، قدر عافیت را مى داند!!
پادشاهى با نوکرش در کشتى نشست تا سفر کند، از آنجا که آن نوکر نخستین بار بود که دریا را مى دید و تا آن وقت رنجهاى دریانوردى را ندیده بود، از ترس به گریه و زارى و لرزه افتاد و بى تابى کرد، هرچه او را دلدارى دادند آرام نگرفت ، ناآرامى او باعث شد که آسایش شاه را بر هم زد، اطرافیان شاه در فکر چاره جویى بودند، تا اینکه حکیمى به شاه گفت : ((اگر فرمان دهى من او را به طریقى آرام و خاموش مى کنم .))
شاه گفت : اگر چنین کنى نهایت لطف را به من نموده اى . حکیم گفت : فرمان بده نوکر را به دریا بیندازند. شاه چنین فرمانى را صادر کرد. او را به دریا افکندند. او پس از چندبار غوطه خوردن در دریا فریاد مى زد مرا کمک کنید! مرا نجات دهید! سرانجام موی سرش را گرفتند و به داخل کشتى کشیدند. او در گوشه اى از کشتى خاموش نشست و دیگر چیزى نگفت .
شاه از این دستور حکیم تعجب کرد و از او پرسید: ((حکمت این کار چه بود که موجب آرامش غلام گردید؟ ))
حکیم جواب داد: ((او اول رنج غرق شدن را نچشیده بود و قدر سلامت کشتى را نمى دانست ، همچنین قدر عافیت را آن کس داند که قبلا گرفتار مصیبت گردد.))
اى پسر سیر ترا نان جوین خوش ننماند
معشوق منست آنکه به نزدیک تو زشت است
حوران بهشتى را دوزخ بود اعراف
از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است 
فرق است میان آنکه یارش در بر
با آنکه دو چشم انتظارش بر در 
سعدی
  • سعید
۰۶
شهریور
۹۲

عبرت از دنیاى بى وفا
یکى از فرمانروایان خراسان ، سلطان محمود غزنوى را در عالم خواب دید که همه بدنش در قبر، پوسیده و ریخته شده ، ولى چشمانش همچنان سالم و در گردش است و نظاره مى کند. خواب خود را براى حکما و دانشمندان بیان کرد تا تعبیر کنند، آنها از تعبیر آن خواب فروماندند، ولى یک نفر پارساى تهیدست ، تعبیر خواب او را دریافت و گفت : ((سلطان محمود هنوز نگران است که ملکش در دست دگران است !))
بس نامور به زیر زمین دفن کرده اند                                      کز هستیش به روى زمین یک نشان نماند                وان پیر لاشه را که نمودند زیر خاک                                         خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماند
زنده است نام فرخ نوشیروان به خیر                                           گرچه بسى گذشت که نوشیروان نماند
خیرى کن اى فلان و غنیمت شمار عمر                                              زان پیشتر که بانگ بر آید فلان نماند 

فلان نماند؛فلان نماند؛شاید من؛شاید تو؛شاید ما!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
  • سعید