!!!گلچین!!!

بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند .*.*. بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانه‌ی ماست

!!!گلچین!!!

بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند .*.*. بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانه‌ی ماست

!!!گلچین!!!

آخر این دردِ ‌تغافل که به پیمانهٔ ماست
آتشی از پیِ دردادنِ میخانهٔ ماست
این صدایی که ز بشکستنِ دل می‌شنوی
در حقیقت اثرِ نالهٔ زولانهٔ ماست
تا چو مجنون پیِ لیلایِ ترقّی برسیم
ذوقِ صحرایِ طلب در دلِ دیوانهٔ ماست
غمِ گیسویِ پریشانِ ترقّیِّ وطن
بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند
بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانهٔ ماست

پیام های کوتاه
  • ۶ خرداد ۹۲ , ۰۲:۱۰
    شکر
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۲ , ۱۳:۱۴
    احساس
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۲ , ۱۲:۳۸
    رفیق
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۹ ارديبهشت ۹۵، ۱۶:۴۸ - سید حمید
    ممنون
نویسندگان

۳۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۲ ثبت شده است

۲۹
فروردين
۹۲

روزی ابوبکر و عمر ، دو طرف حضرت علی علیه السلام راه می‌رفتند چون قد آن دو نفر

کمی بلندتر از آن حضرت بود، عمر جملاتی را به شوخی و طنز مطرح کرد و خطاب به حضرت

گفت: اَنت فی بَینِنَا کَنُونِ « لَنا».



علی! تو در میان ما، مثل حرف " نون" در "
لنا" هستی. حضرت علی علیه السلام بلافاصله


پاسخ داد که : اِن لَم اَکُن اَنا اَنتُم « لا». یعنی اگر من نباشم، شما چیزی نیستید چون "لا" یعنی

"هیچ".

  • محمدحسین کاوری
۲۹
فروردين
۹۲


هــــــــی تــــــــــــو !

از اینکه امروز مورد توجه هستی خوشحال نباش


تیتر اول روزنامه امروز....


کاغذ باطله فرداست...



          http://bazarkhabar.ir/Picture/20120808105631_%D8%B9%D9%86%D8%A7%D9%88%D9%8A%D9%86.jpg


  • محمدحسین کاوری
۲۹
فروردين
۹۲

قندان خانه را پر کردم از حرف هایت …


تو که میدانی …


من چای تلخ دوست ندارم …


هوس فنجانی دیگر کرده ام …


کمی بیشتر بمان …

  • محمدحسین کاوری
۲۹
فروردين
۹۲
می بینی؟

خوب نگاه کن…

این ویرانکده آثار باستانی نیست…

منم....


  • محمدحسین کاوری
۲۹
فروردين
۹۲

مردی با دوچرخه به خط مرزی میرسد . او دو کیسه بزرگ همراه خود دارد .

مآمور مرزی میپرسید در کیسه چه داری ؟

او میگوید: شن...

مآمور او را از دوچرخه پیاده میکند و چون به او مشکوک بود یک شبانه روز او

را بازداشت میکند ولی پس از بازرسی فراوان واقعآ جز شن چیز دیگری

نمیابد بنابراین به او اجازه  عبور میدهد


هفته ی بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا میشود و مشکوک بودن و

بقیه ماجرا.....

این موضوع به مدت سه سال هر هفته یک بار تکرار میشود و پس از آن مرد

دیگر در مرز دیده نمیشود!!!


یک روز آن مآمور در شهر اورا میبیند و پس از سلام و احوال پرسی به او


میگوید من هنوز هم به تو مشکوکم و میدانم که در کار قاچاق بودی

راستش را بگو چه چیزی از مرز رد میکردی ؟


قاچاقچی گفت : دوچرخه .....


بعضی وقت ها موضوعات فرعی مارا به کلی از موضوعات اصلی غافل میکند




  • محمدحسین کاوری
۲۳
فروردين
۹۲


تو برای من بسان قهوه می باشی 

تلخ

اما

آرام بخش..


  • محمدحسین کاوری
۲۳
فروردين
۹۲

جـانبـازی اسـت بـرای خـودش ایـن چـادرِ مـن!

دربـرابـر تـرکش هـای نـگـاه مسـمـوم

تـکـه تـکـه مـی شـود!

امـا تسلیـم هـرگـز!

 


  • محمدحسین کاوری
۲۳
فروردين
۹۲
  • محمدحسین کاوری
۲۳
فروردين
۹۲

این روزها روزهای فاطمه

و این شب ها

شب های علی است!


ای یاس شکسته...

با رفتنت

روزها ترک برداشتد

و پیشانی روزگار شکست!


ای یاور حیدر

دیگر...

بی تو... زیباترین غزل های دنیا به چشم نمی آید؛

بی تو... کوچه های مدینه خاموش است؛

بی تو... روزهای علی همه مثل شب است؛

بی تو... زینب عقده های دلش را به که گوید؛


تو رفتی...

و علی تنهاتر از تنها شد؛

تو رفتی...

حسنین زانوی غم بغل گرفتند؛

و تو رفتی

و دردت دوا شد!

اما بال های علی شکست!!


و اندوه... که ما هنوز

معنی اندوه وارهایت را نمی فهمیم

و تو هنوز

در میان ما ناشناخته ای

و واژه ها

در بیان تو لال و خموش!

  • محمدحسین کاوری
۲۳
فروردين
۹۲

http://www.shia-news.com/files/fa/news/1389/2/24/5369_426.jpg


قصه اول :

یه شهر...........یه کوچه...........یه مادر با قباله...........قنفذ با مغیره...........

قصه دوم :

یه شب...........یه تشییع...........گریه های بی صدا...........یه مزار مخفی...........

قصه سوم :

یه مردتنها...........بدون یار...........هنوز شمشیرش روی دیواره...........

قسمت چهارم :

یه دختر........... حالا شده مادر........... شده یار........... شده تنها...........

قسمت پنجم :

یه پسر...........تماشاگر بود تو کوچه...........همراه بود تو کوچه...........

قسمت ششم :

یه پسر...........تو گودال...........صدای غریب مادر...........

قسمت آخر :

یه مرد از نسل خورشید...........

همون شهر ، همون کوچه ، همون قباله ، فرزند همون مادر ، همون شمشیرِ روی دیوار

 

آن مرد آمد...........آن مرد با ذوالفقار آمد...........آن مرد سوار بر ذوالجناح آمد...........

آن مرد منتقم است

  • محمدحسین کاوری