!!!گلچین!!!

بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند .*.*. بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانه‌ی ماست

!!!گلچین!!!

بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند .*.*. بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانه‌ی ماست

!!!گلچین!!!

آخر این دردِ ‌تغافل که به پیمانهٔ ماست
آتشی از پیِ دردادنِ میخانهٔ ماست
این صدایی که ز بشکستنِ دل می‌شنوی
در حقیقت اثرِ نالهٔ زولانهٔ ماست
تا چو مجنون پیِ لیلایِ ترقّی برسیم
ذوقِ صحرایِ طلب در دلِ دیوانهٔ ماست
غمِ گیسویِ پریشانِ ترقّیِّ وطن
بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند
بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانهٔ ماست

پیام های کوتاه
  • ۶ خرداد ۹۲ , ۰۲:۱۰
    شکر
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۲ , ۱۳:۱۴
    احساس
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۲ , ۱۲:۳۸
    رفیق
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۹ ارديبهشت ۹۵، ۱۶:۴۸ - سید حمید
    ممنون
نویسندگان

۴۳۳ مطلب توسط «محمدحسین کاوری» ثبت شده است

۲۲
آبان
۹۱

دود این شهر مرا از نفس انداخته است



 به هوای حرم کرببـلا محتاجم

  • محمدحسین کاوری
۱۹
آبان
۹۱


من در شهری زندگی می کنم که ...  


که مرگ بر آمریکا می گویند ولی آرزویشان این است که آمریکا را حداقل یکبار ببینند.


شهری که انسان نما بسیار دارد.


شهری که مردم برای بالارفتن پا بر سر هم میگذارند.


شهری که تا 30 سالگی پول تو جیبی از پدر و مادر میگیرند.


مهندس برقش سیم کش،مهندس کامپیوترش دی وی دی می فروشد.


من در شهری زندگی میکنم که آدما دین را بدون اینکه بشناسند ردش میکنند.


شهری که میگویند مسلمان ساز و مسلمان دار است اما با هر نفس تهمت میزنند و غیبت میکنند و به قولی گوشت برادر مرده خود را با ولع می خورند.


شهری که دل به دست آوردن سخت است و دل شکستن هنر میباشد.


من در شهری زندگی میکنم که مردمش حرف بی بی سی انگلیس را از مرجع تقلیدشان بیشتر قبول دارند.


شهری که من دوست دارم هوای تو را داشته باشم، و تو هوای من را ، اما نه به معنی حمایت ! به این معنی که هیچکدام نمی خواهیم در هوای خودمان نفس بکشیم.


من در شهری زندگی میکنم که بدحجابی نشان دهنده روشن فکریست.


شهری که مرگ حق است و حق گرفتنی.


شهری که جوان هایش با سکته و سرطان و تصادفات مرگبار رفیقند.


شهری که همه فکر میکنند فقط خودشان می فهمند.


شهری که همه مشکل را در کس دیگر می جویند.


شهری که هنوز نفهمیدم من در آن بدنیا آمده ام یا در آن مرده ام.


شهری که ظاهر زیبایی دارد ولی باطن زشت.


شهری که معروف تبدیل به منکر و منکر نبدیل به معروف شده.


شهری که کلاه مردم برداشتن هنر، و حرام و حلال رعایت کردن اوسکلی نام دارد.


همیشه در جمع دوستان گفته ام هر وقت روزنه و امکانی پیدا کنم تا از تهران بروم درنگ نخواهم کرد. 

در متن زیر قسمت هایی که قرمز کرده ام بیشتر خون به دلم کرده است...


"اللهـــم عجــل لولیــک مولانـــا صـــاحب الزمــــان"
  • محمدحسین کاوری
۱۹
آبان
۹۱

با دل تنــــــگت بگو دلــــــــــــدار می آید ز راه

              این حقیقت را من از گل های نرگــس خوانده ام......


این السبب المتصل بین الارض والسماء – فرازی از دعای ندبه

  • محمدحسین کاوری
۱۹
آبان
۹۱

گفت: می دانی تپش قلب نشانه ی چیست؟

گفتم: گاهی عشق…

و گاهی او…

تپش، یعنی اعلام زندگی، به عشقت، یعنی هنوز هم زنده ام، تا برای تو بمیرم!

این روزها، بهانه ی قلب های به تپش افتاده؛

عطر سیبی است که پیچیده در هوای پاییز…

مُحرمت نزدیک است…

  • محمدحسین کاوری
۱۸
آبان
۹۱

همه ما مختاریم

         که مختار باشیم یا حبیب

         که مختار باشیم یا حر

همه ما مختاریم

         که آل خلیفه باشیم یا آل علی

         که از نژاد احمد باشیم یا از تبار سفیان

مختار!

برخیز و این بار

کاری بکن قبل از اینکه کار از کار بگذرد

برخیز و «قل اعوذ»ی بخوان

برخیز و صورت تردید را سیلی بزن

و مرکب ارادت را نهیبی

و خود را به وسط معرکه برسان

***

آب شیرین یا شور

همه ما فرعونی در سینه داریم

همه ما هر روز وعده ای با ساحران داریم

همه ما مختاریم

که فرعونی باشیم یا به قبله موسی سجده ساییم

سامری هر روز به ما سر می زند

و اگر ما به فریبش دل ببازیم

کاری از دست هارون بر نمی آید

اما این بار

هارون تنها نیست

هارون هرگز تنها نخواهد ماند

هر چند سایه صد فرعون بالای سرش برقصد

برخیز مختار

برخیز و قصاصی سنگین بکش

از قاتلان حسین درونت

برخیز و این بار

تو زودتر از حبیب راهی کربلا شو

تا زندانی فرزندان زیاد نباشی

برخیز!

تا شمر ننشیند

بر سینه حسین

برخیز!

که اگر بنشینی

شاید دیگر معنای قیام را درک نکنی

برخیز!

تو برخیزی یا نه

موسی از طور خواهد آمد

و خون حسین کار خود را خواهد کرد

برخیز و از قافله عقب نمان

برخیز و دستی بر خاک پای یاران رسان

و بر صورت سامری نشان

برخیز

و دستی به عباس رسان

که حسین منتظر است

برخیز و بنشین بر سجاده خضوع

برخیز و سر بگذار بر آستان ولایت

برخیز

تا شکوه شمشیرت

بار دیگر خیره گرداند

چشم  شیطان  را

برخیز و از خون دل امیدواران پاسداری کن

برخیز

تو اهل نشستن نبودی

برخیز و شمشیری بچرخان

نشستن تو را ننگ است

برخیز و بگسل تارهای شیطان نفست را

و زبان به شماتت دراز شده کوفیان را

برخیز و سر راست کن

ما تو را به قیام شناخته ایم

برخیز و به قامت فرازان بپیوند

که تو برخیزی یانه

ما نخواهیم نشست

تا مادر سیلی بخورد!

و علی خانه نشین شود

و کربلا تکرار شود

 

  • محمدحسین کاوری
۱۸
آبان
۹۱

1024x768

حالمان بد نیست غم کم میخوریم

کم که نه هر روز کم کم میخوریم

آب میخواهم سرابم میدهند

عشق میورزم عذابم میدهند

خود نمیدانم کجا رفتم به خواب

زچه بیدارم نکردی آفتاب

خنجری بر قلب بیمارم زدند

بیگناهی بودم ئ دارم زدند

دشنه ی نامرد بر پشتم نشست

از غم نامردمی پشتم شکست

عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام

تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام

من نمیگویم که با من یار باش

من نمیگویم مرا غمخوار باش

من نمیگویم دگر گفتن بس است

گفتن اما هیچ نشکفتن بس است

روزگارت باد شیرین شاد باش

دست کم یک شب تو هم فرهاد باش

این همه خنجر دل کَس خون نشد

این همه لیلی کسی مجنون نشد

هیچکس از حال ما پرسید؟ نه

هیچکس اندوه ما را دید؟ نه

هیچکس چشمی برایم تر نکرد

هیچکس یک روز با من سر نکرد

هیچکس اشکی برای من نریخت

هرکه با من بود از من میگریخت

چند روزی هست حالم دیدنیست

حال من از این و آن پرسیدنیست

گاه بر روی زمین زل میزنم

گاه بر حافظ تفئل میزنم

حافظ دیوانه فالم را گرفت

یک غزل آمد که حالم را گرفت

ما زیاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم

  • محمدحسین کاوری
۱۸
آبان
۹۱


  • محمدحسین کاوری
۱۸
آبان
۹۱

روزی مردی برای خود خانه ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت.

 در همسایگی او خانه ای قدیمی بود که صاحبی حسود داشت که همیشه سعی می کرد اوقات او را تلخ کند و با گذاشتن زباله کنار خانه اش و ریختن آشغال آزارش می داد.


یک روز صبح خوشحال از خواب برخاست و همین که به ایوان رفت دید یک سطل پر از زباله در ایوان است. سطل را تمیز کرد، برق انداخت و آن را از میوه های تازه و رسیده حیاط خود پر کرد تا برای همسایه ببرد.

وقتی همسایه صدای در زدن او را شنید خوشحال شد و پیش خود فکر کرد این بار دیگر برای دعوا آمده است.

وقتی در را باز کرد مرد به او یک سطل پر از میوه های تازه و رسیده داد و گفت :

 

 " هر کس آن چیزی را با دیگری قسمت می کند که از آن بیشتر دارد ....."


  • محمدحسین کاوری
۱۷
آبان
۹۱



هر دم به گوشم می رسد آوای زنگ قافله


                          این قافله تا کربلا دیگر ندارد فاصله


یک زن میان محملی اندر غم و تاب و تب است


        این زن صدایش آشناست

 ای وای من این زینب(س) است




  • محمدحسین کاوری
۱۶
آبان
۹۱

باید دیروزت با امروزت



از زمین تا آسمان فرق داشته باشد


مانند...


حُر

  • محمدحسین کاوری