شهر من

من در شهری زندگی می کنم که ...
که مرگ بر آمریکا می گویند ولی آرزویشان این است که آمریکا را حداقل یکبار ببینند.
شهری که انسان نما بسیار دارد.
شهری که مردم برای بالارفتن پا بر سر هم میگذارند.
شهری که تا 30 سالگی پول تو جیبی از پدر و مادر میگیرند.
مهندس برقش سیم کش،مهندس کامپیوترش دی وی دی می فروشد.
من در شهری زندگی میکنم که آدما دین را بدون اینکه بشناسند ردش میکنند.
شهری که میگویند مسلمان ساز و مسلمان دار است اما با هر نفس تهمت میزنند و غیبت میکنند و به قولی گوشت برادر مرده خود را با ولع می خورند.
شهری که دل به دست آوردن سخت است و دل شکستن هنر میباشد.
من در شهری زندگی میکنم که مردمش حرف بی بی سی انگلیس را از مرجع تقلیدشان بیشتر قبول دارند.
شهری که من دوست دارم هوای تو را داشته باشم، و تو هوای من را ، اما نه به معنی حمایت ! به این معنی که هیچکدام نمی خواهیم در هوای خودمان نفس بکشیم.
من در شهری زندگی میکنم که بدحجابی نشان دهنده روشن فکریست.
شهری که مرگ حق است و حق گرفتنی.
شهری که جوان هایش با سکته و سرطان و تصادفات مرگبار رفیقند.
شهری که همه فکر میکنند فقط خودشان می فهمند.
شهری که همه مشکل را در کس دیگر می جویند.
شهری که هنوز نفهمیدم من در آن بدنیا آمده ام یا در آن مرده ام.
شهری که ظاهر زیبایی دارد ولی باطن زشت.
شهری که معروف تبدیل به منکر و منکر نبدیل به معروف شده.
شهری که کلاه مردم برداشتن هنر، و حرام و حلال رعایت کردن اوسکلی نام دارد.
همیشه در جمع دوستان گفته ام هر وقت روزنه و امکانی پیدا کنم تا از تهران بروم درنگ نخواهم کرد.
در متن زیر قسمت هایی که قرمز کرده ام بیشتر خون به دلم کرده است...
- ۹۱/۰۸/۱۹