حکایت
پنجشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۱، ۰۳:۳۸ ب.ظ
روزی مردی برای خود خانه ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت.
در همسایگی او خانه ای قدیمی بود که صاحبی حسود داشت که همیشه سعی می کرد اوقات او را تلخ کند و با گذاشتن زباله کنار خانه اش و ریختن آشغال آزارش می داد.
یک روز صبح خوشحال از خواب برخاست و همین که به ایوان رفت دید یک سطل پر از زباله در ایوان است. سطل را تمیز کرد، برق انداخت و آن را از میوه های تازه و رسیده حیاط خود پر کرد تا برای همسایه ببرد.
وقتی همسایه صدای در زدن او را شنید خوشحال شد و پیش خود فکر کرد این بار دیگر برای دعوا آمده است.
وقتی در را باز کرد مرد به او یک سطل پر از میوه های تازه و رسیده داد و گفت :
" هر کس آن چیزی را با دیگری قسمت می کند که از آن بیشتر دارد ....."
خوبی دوستم؟نمی خوام به رسم کلیشه بگم که وبلاگتو دیدم و وبلاگ خوبی داره و...
فقط اومدم بگم که وبلاگمو تاسیس کردم و دارم دنبال دوست میگردم
کسی که مطلبشو بخونم و مطلبمو بخونه
البته وبلاگ من چیزی برای خوندن نداره
جایی برای شنیدن،ایده وبم اینطوریه که تو هر آپش یک موضوع میدم و بقیه نظرشونو میگن وقتی خواستم آپ بعدیمو کنم نظرمو در مورد موضوع قبلی میدم
حالا اگه میخوای با هم دوست شیم و تبادل لینک کنی خبرم کن
در ضمن اولین موضوعمم گذاشتم برای بحث کردن