!!!گلچین!!!

بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند .*.*. بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانه‌ی ماست

!!!گلچین!!!

بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند .*.*. بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانه‌ی ماست

!!!گلچین!!!

آخر این دردِ ‌تغافل که به پیمانهٔ ماست
آتشی از پیِ دردادنِ میخانهٔ ماست
این صدایی که ز بشکستنِ دل می‌شنوی
در حقیقت اثرِ نالهٔ زولانهٔ ماست
تا چو مجنون پیِ لیلایِ ترقّی برسیم
ذوقِ صحرایِ طلب در دلِ دیوانهٔ ماست
غمِ گیسویِ پریشانِ ترقّیِّ وطن
بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند
بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانهٔ ماست

پیام های کوتاه
  • ۶ خرداد ۹۲ , ۰۲:۱۰
    شکر
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۲ , ۱۳:۱۴
    احساس
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۲ , ۱۲:۳۸
    رفیق
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۹ ارديبهشت ۹۵، ۱۶:۴۸ - سید حمید
    ممنون
نویسندگان

۴۳۳ مطلب توسط «محمدحسین کاوری» ثبت شده است

۰۳
آذر
۹۱

روز هشتم


1. "خوارزمی" در مقتل الحسین و "خیابانی" در وقایع الایام

  نوشته‏ اند که در روز هشتم محرم امام حسین علیه‏ السلام و

اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند؛ بنابراین امام

علیه ‏السلام کلنگی برداشت و در پشت خیمه‏ ها به فاصله نوزده

گام به طرف قبله، زمین را کَند، آبی گوارا بیرون آمد و همه

نوشیدند و مشک ها را پر کردند، سپس آن آب ناپدید شد و دیگر

نشانی از آن دیده نشد. هنگامی که خبر این ماجرا به عبیداللّه‏ بن

زیاد رسید، پیکی نزد عمر بن سعد فرستاد که: به من خبر رسیده

است که حسین چاه می‏کَند و آب بدست می‏آورد. به محض اینکه

این نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت کن که دست آنها به آب

نرسد و کار را بر حسین علیه ‏السلام و یارانش سخت بگیر. عمر بن

سعد دستور وی را عمل نمود


2. در این روز "یزید بن حصین همدانی" از امام علیه‏ السلام اجازه

گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو کند. حضرت اجازه داد و او بدون

آنکه سلام کند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: ای

مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام کردن به من بازداشته است؟

مگر من مسلمان نیستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان می‏پنداری

پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به کشتن آنها گرفته ‏ای و

آب فرات را که حتی حیوانات این وادی از آن می‏نوشند از آنان

مضایقه می‏کنی؟


عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی! من می‏دانم

که آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسی

قرار گرفته ‏ام و نمی‏دانم باید چه کنم؛ آیا حکومت ری را رها کنم،

حکومتی که در اشتیاقش می‏سوزم؟ و یا دستانم به خون حسین

آلوده گردد، در حالی که می‏دانم کیفر این کار، آتش است؟ ای مرد

همدانی! حکومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود

نمی‏بینم که بتوانم از آن گذشت کنم.


یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیه

‏ السلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در

برابر حکومت ری به قتل برساند..

3. امام علیه‏ السلام مردی از یاران خود بنام "عمرو بن قرظة" را

نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو

سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند.


شب هنگام امام حسین علیه‏ السلام با 20 نفر و عمر بن سعد با

20 نفر در محل موعود حاضر شدند. امام حسین علیه‏ السلام به

همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود "عباس" و

فرزندش "علی ‏اکبر" را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نیز

فرزندش "حفص" و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص کرد.


در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیه ‏السلام

که فرمود: آیا می‏خواهی با من مقاتله کنی؟ عذری آورد. یک بار

گفت: می‏ترسم خانه ‏ام را خراب کنند! امام علیه‏ السلام فرمود: من

خانه ‏ات را می‏سازم. ابن سعد گفت: می‏ترسم اموال و املاکم را

بگیرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی که در

حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در کوفه بر جان افراد

ام از خشم ابن زیاد بیمناکم و می‏ترسم آنها را از دم شمشیر

بگذراند.


حضرت هنگامی که مشاهده کرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز

نمی‏گردد، از جای برخاست در حالی که می‏فرمود: تو را چه می‏شود؟

خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد. به خدا

سوگند! من می‏دانم که از گندم عراق نخواهی خورد!


ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است

4. پس از این ماجرا، عمر بن سعد نامه‏ای به عبیداللّه‏ نوشت و

ضمن آن پیشنهاد کرد که حسین علیه ‏السلام را رها کنند؛ چرا که

خودش گفته است که یا به حجاز برمی‏گردم یا به مملکت دیگری

می‏روم. عبیداللّه‏ در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند، "شمر

بن ذی الجوشن" سخت برآشفت و نگذاشت عبیداللّه‏ با پیشنهاد

عمر بن سعد موافقت کند..


  • محمدحسین کاوری
۰۲
آذر
۹۱

برخلاف آنچه که تصور می شود:

یاد امام حسین علیه السلام فقط مخصوص یک روز ، یک دهه و یک ماه نیست ...

یک زندگی، او را در قلب و ذهنت داشته باش ؛

بگذار پیام و عطر گل سرخی بی نظیر ، یک عمر معطرت کند ...

صلی الله علیک یا أبا عبدالله ...

صلی الله علیک یا أبا عبدالله ...

صلی الله علیک یا أبا عبدالله ...


  • محمدحسین کاوری
۰۲
آذر
۹۱

تا حالا خدا رو سرچ کردی ؟؟!!

 از ابوسعید ابوالخیر پرسیدند

 خدا را کجا جوییم

 ابوسعید در پاسخ گفت:

 کجا جستید که نیافتید ؟ !!!



  • محمدحسین کاوری
۰۲
آذر
۹۱

پس جبرئیل کجاست؟!!


خسته شد رباب..


بسکه گهواره را تکان تکان


میدهد


  • محمدحسین کاوری
۰۱
آذر
۹۱

جواب سلام را با علیک بده ،

جواب تشکر را با تواضع،

جواب کینه را با گذشت،

جواب بی مهری را با محبت،

جواب ترس را با جرأت،

جواب دروغ را با راستی،

جواب دشمنی را با دوستی،

جواب زشتی را به زیبایی،

جواب توهم را به روشنی،

جواب خشم را به صبوری،

جواب سرد را به گرمی،

جواب نامردی را با مردانگی،

جواب همدلی را با رازداری،

جواب پشتکار را با تشویق،

جواب اعتماد را بی ریا،

جواب بی تفاوت را با التفات،

جواب یکرنگی را با اطمینان،

جواب مسئولیت را با وجدان،

جواب حسادت را با اغماض،

جواب خواهش را بی غرور،

جواب دورنگی را با خلوص،

جواب بی ادب را با سکوت،

جواب نگاه مهربان را با لبخند،

جواب لبخند را با خنده،

جواب دلمرده را با امید،

جواب منتظر را با نوید،

جواب گناه را با بخشش

  • محمدحسین کاوری
۰۱
آذر
۹۱

روز هفتم

. در روز هفتم محرم عبید اللّه‏ بن زیاد ضمن نامه‏ ای به عمر بن سعد از وی خواست تا با سپاهیان خود بین

امام حسین و یاران، و آب فرات فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن آب به آنها ندهد.

 عمر بن سعد نیز بدون فاصله "عمرو بن حجاج" را با 500 سوار در کنار شریعه فرات مستقر کرد و مانع

دسترسی امام حسین علیه‏ السلام و یارانش به آب شدند.

 2. در این روز مردی به نام "عبداللّه‏ بن حصین ازدی" ـ که از قبیله "بجیله" بود ـ فریاد برآورد: ای حسین! این آب

را دیگر بسان رنگ آسمانی نخواهی دید! به خدا سوگند که قطره‏ای از آن را نخواهی آشامید، تا از عطش جان

دهی!

 امام علیه ‏السلام فرمودند: خدایا! او را از تشنگی بکش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار نده. 


 حمید بن مسلم می‏گوید: به خدا سوگند که پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالی که بیمار بود، قسم به آن

خدایی که جز او پروردگاری نیست، دیدم که عبداللّه‏ بن حصین آنقدر آب می‏آشامید تا شکمش بالا می‏آمد و آن را

بالا می‏آورد و باز فریاد می‏زد: العطش! باز آب می‏خورد، ولی سیراب نمی‏شد. چنین بود تا به هلاکت رسید.

  • محمدحسین کاوری
۳۰
آبان
۹۱

می دانم بابا دو بخش است...

 بخشی به نیزه و بخشی به صحرا...!!!


 ولی نمی دانم عمو چند بخش است...

 باید از بابا پرسید!!!

  • محمدحسین کاوری
۳۰
آبان
۹۱
حدیث (2) امام على علیه السلام :

إنَّ الأمرَ بِالمَعروفِ وَالنَّهىَ عَنِ المُنکَرِ لا یُقَرِّبانِ مِن أَجَلٍ وَلا یَنقُصانِ مِن رِزقٍ ، لکِن یُضاعِفانِ الثَّوابَ وَیُعظِمانِ الجرَ وَأفضَلُ مِنهُما کَلِمَـةُ عَدلٍ عِندَ إمامٍ جائِرٍ؛

امر به معروف و نهى از منکر نه اجلى را نزدیک مى‏کنند و نه از روزى کم مى‏نمایند، بلکه ثواب را دو چندان و پاداش را بزرگ مى‏سازند و برتر از امر به معروف و نهى از منکر سخن عادلانه‏اى است نزد حاکمى ستمگر.

غررالحکم، ج2، ص611، ح3648
  • محمدحسین کاوری
۳۰
آبان
۹۱

روز ششم
1. در این روز عبیداللّه‏ بن زیاد نامه‏ای برای عمر بن سعد فرستاد که: من از نظر نیروی نظامی اعم از سواره و

پیاده تو را تجهیز کرده ‏ام. توجه داشته باش که هر روز و هر شب گزارش کار تو را برای من می‏فرستند.

2. در این روز "حبیب بن مظاهر اسدی" به امام حسین علیه‏ السلام عرض کرد: یابن رسول اللّه‏! در این نزدیکی

طائفه‏ ای از بنی اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهی من به نزد آنها بروم و آنها را به سوی شما دعوت نمایم.

امام علیه‏ السلام اجازه دادند و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترین ارمغان

را برایتان آورده‏ ام، شما را به یاری پسر رسول خدا دعوت می‏کنم، او یارانی دارد که هر یک از آنها بهتر از هزار مرد

جنگی است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسلیم نخواهند نمود. عمر بن سعد او را با لشکری

انبوه محاصره کرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید، شما را به این راه خیر دعوت می‏نمایم... .

در این هنگام مردی از بنی‏ اسد که او را "عبداللّه‏ بن بشیر" می‏نامیدند برخاست و گفت: من اولین کسی هستم

که این دعوت را اجابت می‏کنم و سپس رجزی حماسی خواند:

قَدْ عَلِمَ الْقَومُ اِذ تَواکلوُا وَاَحْجَمَ الْفُرْسانُ تَثاقَلُوا
اَنِّی شجاعٌ بَطَلٌ مُقاتِلٌ کَاَنَّنِی لَیثُ عَرِینٍ باسِلٌ 


"حقیقتا این گروه آگاهند ـ در هنگامی که آماده پیکار شوند و هنگامی که سواران از سنگینی و شدت امر

بهراسند، ـ که من [رزمنده‏ای] شجاع، دلاور و جنگاورم، گویا همانند شیر بیشه ام"


سپس مردان قبیله که تعدادشان به 90 نفر می‏رسید برخاستند و برای یاری امام حسین علیه السلام  حرکت

کردند. در این میان مردی مخفیانه عمر بن سعد را آگاه کرد و او مردی بنام "ازْرَق" را با 400 سوار به سویشان

فرستاد. آنان در میان راه با یکدیگر درگیر شدند، در حالی که فاصله چندانی با امام حسین علیه ‏السلام

نداشتند. هنگامی که یاران بنی ‏اسد دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاریکی شب پراکنده شدند و به قبیله خود

بازگشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا عمر بن سعد بر آنان بتازد.

حبیب بن مظاهر به خدمت امام علیه‏ السلام آمد و جریان را بازگو کرد. امام علیه‏السلام فرمودند: "لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ

اِلاّ بِاللّه‏ِ"

  • محمدحسین کاوری
۲۸
آبان
۹۱

شاعر تمام دفتر خود را مرور کرد

بعدش نشست و قافیه را جفت و جور کرد

 

اذنی گرفته است دوباره برای شعر

خوشحال از این عنایت و حس غرور کرد

 

اول نوشت "مادرم اما..." و بعد از آن

از روضه های سخت مدینه عبور کرد:

 

"قدش هلال و دست بر کمر گرفته بود..."

قلبش شکست و عمه به ذهنش خطور کرد

 

"او می دوید و..." روضه ی مقتل که می نوشت

"او می کشید و..." یاد نگاه صبور کرد

 

خواهر به شوق عشق به روی تل آمد و

سر را به روی نیزه... نگاهی به نور کرد

 

باشد اگر چه صحنه ی محشر به پا شده ست

باشد اگر چه روح امین نفخِ صور کرد

 
"چیزی بجز جمال و قشنگی ندیده بود..."

مافوق صبر عالم و آدم ظهور کرد


  • محمدحسین کاوری