!!!گلچین!!!

بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند .*.*. بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانه‌ی ماست

!!!گلچین!!!

بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند .*.*. بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانه‌ی ماست

!!!گلچین!!!

آخر این دردِ ‌تغافل که به پیمانهٔ ماست
آتشی از پیِ دردادنِ میخانهٔ ماست
این صدایی که ز بشکستنِ دل می‌شنوی
در حقیقت اثرِ نالهٔ زولانهٔ ماست
تا چو مجنون پیِ لیلایِ ترقّی برسیم
ذوقِ صحرایِ طلب در دلِ دیوانهٔ ماست
غمِ گیسویِ پریشانِ ترقّیِّ وطن
بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند
بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانهٔ ماست

پیام های کوتاه
  • ۶ خرداد ۹۲ , ۰۲:۱۰
    شکر
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۲ , ۱۳:۱۴
    احساس
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۲ , ۱۲:۳۸
    رفیق
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۹ ارديبهشت ۹۵، ۱۶:۴۸ - سید حمید
    ممنون
نویسندگان
۰۴
تیر
۹۱

من آن پرنده را که راز تو را می داند دوست دارم...

من آن کوچک دلشکسته را که تو پناهش هستی دوست دارم...

من بلبل بی آواز،

رود خانه ی بی صدا،

شب بی ستاره ،

آن ماهی قرمز کوچک که برای آخرین بار لذت با آب بودن را چشید،

آن ستاره های گمشده ی کهکشان غم ها،

آن ابر های سیاه که نوید آزادی اند،

آن قایق بی مقصد،

آن گل پژمرده از بی وفایی صاحبش،من همه آنها را دوست دارم...

هه مرهم تنهایی هایم هستن!





  • محمدحسین کاوری
۰۴
تیر
۹۱



آدمک آخر دنیاست بخند

آدمک مرگ همین جاست بخند

آن دست خطی که تو را عاشق کرد

شوخی کاغذی ماست بخند

آدمک خر
نشوی گریه کنی

کل دنیا سراب است بخند

آن خدایی که بزرگش خواندی

 به خدا مثله تو تنهاست بخند ...



  • محمدحسین کاوری
۰۴
تیر
۹۱


بگذار سخت باشم و سرد!!!!!

باران که بــــــــــارید...چتر بگیرم و چکــــــمه...

خورشید که تــــــــــابید...پنجره ببندم و تـــــــــاریک...

اشک که آمـــــــــد....دستمالی بردارم و خشــــــک...

او که رفـــــت نیشخندی بزنم و ســــــــــوت....

بگذار سخت باشم و سرد!!!!!

.

.


  • محمدحسین کاوری
۰۴
تیر
۹۱





کوچه ها را بلد شدم...

 

خیابان ها را ،

 

مغازه ها را ، 

 

رنگ های چراغ راهنمایی را ،

 

جدول ضرب را ،

 

و دیگر در راه هیچ مدرسه ای گم نمی شوم...

 

اما...

 

هنوز گاهی میان آدم ها گم می شوم...

 

آدم ها را خوب بلد نیستم...

  • محمدحسین کاوری
۰۴
تیر
۹۱



خطا از من است،می دانم.

از من که سالهاست گفته ام"ایاک نعبد"

اما به دیگران هم دل سپرده ام...

از من که سالهاست گفته ام"ایاک نستعین"

اما به دیگران هم تکیه کرده ام

اما رهایم نکن

بیش از همیشه دلتنگم

به اندازه ی تمام روزهای نبودنم





  • محمدحسین کاوری
۰۴
تیر
۹۱



سکوت

سکوت

در این سکوت هیچ نمی یابم جز تو

و خودم

چقدر این سکوت یاد دارد!

خاطرات شیرین!

فاصله های ناگزیر!

و روزهای تلخ بی عبور ...

سکوت

سکوت

سکوت

چقدر ترسناک است!

سرمای نفسهایم!

طنین وحشتناک قلبم!

و صدای ضربه های ساعت!

که نشانم می دهد

گذشتن

نماندن

درد

تنهایی

غربت

و روزهای تلخ بی عبور ...

  • محمدحسین کاوری
۰۴
تیر
۹۱


جانباز، با لبخند زخم خویش، خاطرات خفته عباس(ع) را در کربلا بیدار می کند.

جانباز، شعله ای از جان اباالفضل(ع) است که شمع ایمان را در زمانه خود روشن نگه می دارد.

جانباز، زخمی ترین غزل دیوان عشق است که در فضای ایثار منتشر می شود.

جانبازان، یادگاران روزهای عشق و حماسه اند؛ خاطرات مجسّم سال هایی که درهای آسمان

به روی عاشقان باز بود و فرشتگان در آسمانِ زمین گرم گلچینی بودند.

ولادت حضرت ابوالفضل(ع) و روز جانباز مبارک باد.










  • محمدحسین کاوری
۰۳
تیر
۹۱

گاهى یک زندگى یک روزه یا چند روزه یک نفر که ممکن است شرح آن بیش از چند صفحه نباشد، آنچنان درخشان است که امکان دارد به اندازه دهها کتاب، ارزش آن شخص را ثابت کند و جناب ابوالفضل العبّاس(علیه السلام) چنین شخصى بود. متأسفانه تاریخ از زندگى آن بزرگوار اطلاعات زیادى به ما نشان نداده؛ ولى مطلب زیاد به چه درد مى‏خورد؟! مهم جایگاه آدمی در نزد پروردگارش است و مقام آن حضرت آن قدر بالاست که امام صادق (علیه السلام)در مورد ایشان فرمود: "عباس مقامى نزد خدا دارد که همه شهدا به مقام او غبطه مى‏برند."(1) اما چرا چنین شد؟

تاسوعاست، یعنی نهمین روز از ماه محرم. عبّاس (علیه السلام) در خدمت سید الشهدا (علیه السلام) نشسته است. در همان وقت، یکى از سران دشمن مى‏آید و فریاد مى‏زند: عبّاس بن على و برادرانش را بگویید بیایند.

عبّاس (علیه السلام) مى‏شنود، ولى هیچ اعتنایی نمى‏کند، گوئی که ابداً چیزی نشنیده است. او آنچنان در حضور مولایش حسین بن على (علیه السلام)مؤدب است که امام حسین (علیه السلام) به او می‌فرماید: جوابش را بده؛ هرچند فاسق است.

عباس (علیه السلام) به بیرون خیمه مى‏آید و در می‌یابد این شمربن ذى الجوشن است که او را صدا نموده است. شمر، روى یک رابطه خویشاوندى دور که از طرف مادر عبّاس(علیه السلام) با او دارد و هر دو از یک قبیله‏اند، وقتى که از کوفه آمده است به خیال خودش امان نامه‏اى براى اباالفضل (علیه السلام) و برادران مادرى او آورده تا به خیال خود، خدمتى کرده باشد. تا شمر حرف خودش را گفت، رنگ چهره عبّاس (علیه السلام)دگرگون شد و خشم تمام وجودش را فرا گرفت. پرخاش مردانه‏اى به او کرد و فرمود: "خدا تو را و آن کسى که این امان نامه را به دست تو داده است، لعنت کند. تو مرا چگونه شناخته‏اى؟ درباره من چه فکر کرده‏اى؟ تو خیال کرده‏اى من کسی هستم که براى حفظ جان خودم، امام و مولایم حسین بن على (علیه السلام) را این جا بگذارم و به دنبال تو بیایم؟!

آن دامنى که ما در آن بزرگ شده‏ایم این‏طور ما را تربیت نکرده است .."

فردای آن روز هم در کمال وفاداری به امام خویش، ابتدا برادرانش را میدان فرستاد و بعد که همه رفتند و خود باقی ماند، با آن کیفیت جان خویش را نثار مولا و آقایش کرد. آری چنین شد ...

این قدر جوانمردى! این قدر خلوص نیت! این قدر فداکارى!

ما تنها به ظاهر عمل نگاه مى‏کنیم، به روح عمل نگاه نمى‏کنیم تا ببینیم چقدر اهمیت دارد. اما امام صادق (علیه السلام) آن را برایمان بازگو می‌کند و می‌فرماید: "خدا رحمت کند عموى ما عبّاس راکه به جان ایثار کرد و از امتحان بزرگ الهی به بهترین وجه سربلند بیرون آمد."(2)

«برگرفته از کتاب "حماسه حسینی تالیف: "استاد شهید مرتضی مطهری" (با اندکی تصرف)»

  • محمدحسین کاوری
۰۳
تیر
۹۱
تنهایی
درد دلت را به کسی نگو!
 

یاد میگیرند؛ که چگونه دلت را به درد آورند...

  • محمدحسین کاوری
۰۳
تیر
۹۱
مرد همیشه ایستاده
یکی از شاهکارهای ادبیات ایران، شعری از فردوسیه که که معمولا در کتب برای مثال زدن در لف و نشر مرتب از این شعر استفاده میکنن. من که خیلی با این شعر لذت میبرم:
 

به روز نبرد آن یل ارجمند

به شمشیرو خنجر به گرز کمند

برید و درید و شکست و ببست

یلان را سرو سینه و پا و دست

  • محمدحسین کاوری