!!!گلچین!!!

بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند .*.*. بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانه‌ی ماست

!!!گلچین!!!

بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند .*.*. بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانه‌ی ماست

!!!گلچین!!!

آخر این دردِ ‌تغافل که به پیمانهٔ ماست
آتشی از پیِ دردادنِ میخانهٔ ماست
این صدایی که ز بشکستنِ دل می‌شنوی
در حقیقت اثرِ نالهٔ زولانهٔ ماست
تا چو مجنون پیِ لیلایِ ترقّی برسیم
ذوقِ صحرایِ طلب در دلِ دیوانهٔ ماست
غمِ گیسویِ پریشانِ ترقّیِّ وطن
بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند
بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانهٔ ماست

پیام های کوتاه
  • ۶ خرداد ۹۲ , ۰۲:۱۰
    شکر
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۲ , ۱۳:۱۴
    احساس
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۲ , ۱۲:۳۸
    رفیق
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۹ ارديبهشت ۹۵، ۱۶:۴۸ - سید حمید
    ممنون
نویسندگان
۰۶
تیر
۹۱

به شوق تو

همچون شبنم روی برگ درخت باغچه مان

روزی آرام

چشمانم را با اشکهای دلتنگی ام

پاک

برچهره ی زیبای تو دوخته ام

پرنده زیبای من

براستی با آن همه دلبستگی

با کدامین تاب و توان

دل از تو برکنم؟

  • محمدحسین کاوری
۰۵
تیر
۹۱

این سوی ساحل من ...

آن سوی ساحل تو ...

و هر دو در یک رویای مشترک ،

« پشت دریاها شهریست...»


  • محمدحسین کاوری
۰۵
تیر
۹۱

پیرزن با تقوایی در خواب خدا رو دید و به او گفت : (( خدایا من خیلی تنهام . آیا مهمان خانه من می شوی ؟ )) خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد رفت . پیرزن از خواب بیدار شد با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد. رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی که بلد بود پخت. سپس نشست و منتظر ماند. چند دقیقه بعددر خانه به صدا در آمد . پیر زن با عجله به طرف در رفت آن را باز کرد پیر مرد فقیری بود . پیرمرد از او خواست تا به او غذا بدهد پیر زن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را بست. نیم ساعت بعد باز در خانه به صدا در آمد. پیر زن دوباره در را باز کرد. این بار کودکی که از سرما می لرزید از او خواست تا از سرما پناهش دهد . پیر زن با ناراحتی در را بست و غرغر کنان به خانه بر گشت. نزدیک غروب بار دیگر در خانه به صدا در آمد . این بار نیز پیر زن فقیری پشت در بود. زن از او کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذا بخرد . پیر زن که خیلی عصبانی شده بود با داد و فریاد پیر زن را دور کرد. شب شد ولی خدا نیامد پیرزن نا امید شد و رفت که بخوابد و در خواب بار دیگر خدا را دید . پیرزن با ناراحتی کفت: (( خدایا مگر تو قول نداده بودی که امروز به دیدنم خواهی اومد ؟))

خدا جواب داد :


(( بله من سه بار آمدم و تو هر سه بار در را به رویم بستی ))

  • محمدحسین کاوری
۰۵
تیر
۹۱

انـــصـــافـــــ نـیـســتــــ ـ ـ

کـهـ دنـیـا آنـقـ ـدر کـوچـکـــ بـ ـاشـ ـد

کـهـ آدمـ ـهـایـــ تـکـ ـراریـــ را

روزیـــ صـ ـدبـار بـبـیـنـ ـی

و آنـقـ ـدر بـزرگـــ بـ ـاشـ ـد

کـهـ نـتـوانـ ـی

آنـــ کـسـ ـی را کـهـ

دلـتـــ مـیـ ـخــواهـ ـد،

حـتـی یـکـ ـبــار بـبـیـنـ ـی...!!

تنها

  • محمدحسین کاوری
۰۵
تیر
۹۱
 

 آدمهای ساده را دوست دارم.

همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند.

همان ها که برای همه لبخند دارند.

همان ها که همیشه هستند، برای همه هستند.

 آدمهای ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعتها تماشا کرد؛

 عمرشان کوتاه است.

بسکه هر کسی از راه می رسد یا ازشان سوءاستفاده می کند

یا زمینشان میزند یا درس ساده نبودن بهشان می دهد.

آدم های ساده را دوست دارم. بوی ناب “آدم” می دهند‎‏‎

  • محمدحسین کاوری
۰۵
تیر
۹۱

خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای علم وجود  در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.

 

  • محمدحسین کاوری
۰۵
تیر
۹۱

سر به هوا نیستم اما همیشه چشم به آسمان دارم



  حال عجیبی ست دیدن همان آسمان



  که شاید تو


  دقایقی پیش به آن نگاه کرده ای . . .

  • محمدحسین کاوری
۰۴
تیر
۹۱

نامت چه بود؟

آدم

فرزند کی؟

بنویس اولین یتیم خلقت

محل تولد؟

بهشت پاک

اینک محل سکونت؟

زمین خاک

آن چیست بر گردن نهاده ای؟

امانت است

قدت؟

روزی چنان بلند که همسایه خدا، اینک به قدر سایه بختم به روی خاک

روز تولدت؟

روز جمعه، به گمانم روز عشق

رنگت؟

اینک فقط سیاه ز شرم چنان گناه

چشمت؟

رنگی یه رنگ بارش باران که ببارد ز آسمان

وزنت؟

نه آنچنان سبک که پرم در هوای دوستو نه آنچنان سنگین که نشینم بر این خاک

جنست؟

نیمی مرا زخاک نیمی دگر خدا

شغلت؟

در کار کشت امیدم

شاکی تو؟

خدا

وکیلت؟

آن هم خدا

جرمت؟

چیدن یک سیب از درخت وسوسه

تنها همین؟

همین!!!

حُکمت؟

تبعید در زمین

ترسیده ای؟

کمی

ز چه؟

که شوم اسیر خاک

آیا کسی به ملاقاتت آمده؟

بلی گاهی فقط خدا

داری گلایه ای؟

دیگر گلایه نه، ولی...

ولی چه؟

حکمی چنین آن هم یک گناه!!؟
دلتنگ گشته ای ؟
زیاد
برای که؟
تنها خدا
آورده ای سند؟
بلی
چه ؟
دو قطره اشک
داری تو ضامنی؟
بلی
چه کسی ؟
تنها کسم خدا
در آ خرین دفاع؟
می خوانمش که چنان اجابت کند دعا!!!

  • محمدحسین کاوری
۰۴
تیر
۹۱
  • محمدحسین کاوری
۰۴
تیر
۹۱


دلم گرم خداوندی است که با دستان من گندم برای یا کریم خانه می ریزد!

چه بخشنده خدای عاشقی دارم!

که می خواند مرا با آنکه میداند گنهکارم

دلم گرم است میدانم بدون لطف او تنهای تنهایم...

برایت من خدا را آرزو دارم...

  • محمدحسین کاوری