به شوق تو
همچون شبنم روی برگ درخت باغچه مان
روزی آرام
چشمانم را با اشکهای دلتنگی ام
پاک
برچهره ی زیبای تو دوخته ام
پرنده زیبای من
براستی با آن همه دلبستگی
با کدامین تاب و توان
دل از تو برکنم؟
- ۰ نظر
- ۰۶ تیر ۹۱ ، ۰۱:۵۵
به شوق تو
همچون شبنم روی برگ درخت باغچه مان
روزی آرام
چشمانم را با اشکهای دلتنگی ام
پاک
برچهره ی زیبای تو دوخته ام
پرنده زیبای من
براستی با آن همه دلبستگی
با کدامین تاب و توان
دل از تو برکنم؟
این سوی ساحل من ...
آن سوی ساحل تو ...
و هر دو در یک رویای مشترک ،
« پشت دریاها شهریست...»
آدمهای ساده را دوست دارم.
همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند.
همان ها که برای همه لبخند دارند.
همان ها که همیشه هستند، برای همه هستند.
آدمهای ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعتها تماشا کرد؛
عمرشان کوتاه است.
بسکه هر کسی از راه می رسد یا ازشان سوءاستفاده می کند
یا زمینشان میزند یا درس ساده نبودن بهشان می دهد.
آدم های ساده را دوست دارم. بوی ناب “آدم” می دهند
خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای علم وجود در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.
سر به هوا نیستم اما همیشه چشم به آسمان دارم
حال عجیبی ست دیدن همان آسمان
که شاید تو
دقایقی پیش به آن نگاه کرده ای . . .
نامت چه بود؟
آدم
فرزند کی؟
بنویس اولین یتیم خلقت
محل تولد؟
بهشت پاک
اینک محل سکونت؟
زمین خاک
آن چیست بر گردن نهاده ای؟
امانت است
قدت؟
روزی چنان بلند که همسایه خدا، اینک به قدر سایه بختم به روی خاک
روز تولدت؟
روز جمعه، به گمانم روز عشق
رنگت؟
اینک فقط سیاه ز شرم چنان گناه
چشمت؟
رنگی یه رنگ بارش باران که ببارد ز آسمان
وزنت؟
نه آنچنان سبک که پرم در هوای دوستو نه آنچنان سنگین که نشینم بر این خاک
جنست؟
نیمی مرا زخاک نیمی دگر خدا
شغلت؟
در کار کشت امیدم
شاکی تو؟
خدا
وکیلت؟
آن هم خدا
جرمت؟
چیدن یک سیب از درخت وسوسه
تنها همین؟
همین!!!
حُکمت؟
تبعید در زمین
ترسیده ای؟
کمی
ز چه؟
که شوم اسیر خاک
آیا کسی به ملاقاتت آمده؟
بلی گاهی فقط خدا
داری گلایه ای؟
دیگر گلایه نه، ولی...
ولی چه؟
حکمی چنین آن هم یک گناه!!؟
دلتنگ گشته ای ؟
زیاد
برای که؟
تنها خدا
آورده ای سند؟
بلی
چه ؟
دو قطره اشک
داری تو ضامنی؟
بلی
چه کسی ؟
تنها کسم خدا
در آ خرین دفاع؟
می خوانمش که چنان اجابت کند دعا!!!
آبی آسمونت
«اخوی ! من نگهبانی میدادم تا حالا، میشه توی سنگر شما نماز بخونم؟» به دوستم آرام گفتم:
«ببین، از این آدمهای فرصتطلبه ، میخواد سنگر ما رو صاحب بشه.»
آرام زد به پهلویم و به نوجوان گفت: «خواهش میکنم بفرمایید.»
ارزونی تو باشه...
این همه آ
دلم گرم خداوندی است که با دستان من گندم برای یا کریم خانه می ریزد!
چه بخشنده خدای عاشقی دارم!
که می خواند مرا با آنکه میداند گنهکارم
دلم گرم است میدانم بدون لطف او تنهای تنهایم...
برایت من خدا را آرزو دارم...