سکوت
يكشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۱، ۱۲:۴۵ ق.ظ

سکوت سکوت در این سکوت هیچ نمی یابم جز تو و خودم چقدر این سکوت یاد دارد! خاطرات شیرین! فاصله های ناگزیر! و روزهای تلخ بی عبور ... سکوت سکوت سکوت چقدر ترسناک است! سرمای نفسهایم! طنین وحشتناک قلبم! و صدای ضربه های ساعت! که نشانم می دهد گذشتن نماندن درد تنهایی غربت و روزهای تلخ بی عبور ...
- ۹۱/۰۴/۰۴
---------
یکی ازپیرمردها سرش رو انداخت پایین و انگاری بسکویت رو نمی تونست قورت بده رد نگاهس رو گرفتم متوجه شدم یکی از همون مهمونای اتو کشیده یه جور خاص نگاه میکنه انگاری که صحنه رقت بار و ناراحت کننده ای رو دیده باشه
=======
تقریبا پارسال مرداد بود پیرمردی اومد دفتر ..یه بستی خانواده دستش بود ازاینا که توجعبه پلاستیکی گرد هستند فکرکنم 1500تومن هستند البته الان این قیمت دارن ...این پیرمرد اومد ویادش رفت بستنیش رو باخودش ببره وقتی بستنی رو دیدم که پیرمرد رفته بود
=====
شما برخوردتون چیه وقتی با اینچنین انسانهایی مواجه میشید ؟ به افراد مورد بحث نگاه اول ودوم چی باید میگفتم ؟