زندگی " باغی " است
که
با عشق "باقی" است !
مشغولِ "دل" باش نه"دل مشغول" !
بیشتر "غصه های ما" از "قصه های خیالی" ماست !
پس بدان
اگر "فرهاد"باشی
همه چی شیرین است !
- ۱ نظر
- ۰۷ تیر ۹۱ ، ۱۴:۳۸
زندگی " باغی " است
که
با عشق "باقی" است !
مشغولِ "دل" باش نه"دل مشغول" !
بیشتر "غصه های ما" از "قصه های خیالی" ماست !
پس بدان
اگر "فرهاد"باشی
همه چی شیرین است !
قطارے سمت خدا میرفت ،
همـہ مردم سوار شدند ،
وقتـے بـہ بهشت رسید همـہ پیاده شدند
یادشان رفت مقصد خدا بود نـہ بهشت!
گفتم : در گروه خودتان چه کاره ای؟
گفت :دروازه بان دلم!
گفتم :این هم شد کار؟برو تو خط حمله.
گفت :فکرم از دروازه مطمئن نیست.دلم یک دروازه است.
اگرکنترل نکنم،میبینی پی در پی گل می خورم.
گفتم: مثلا چه گلی؟
گفت :گل گناه ،گل هوس ، گل غرور،گل دوستی های حساب نشده، گل غفلت ازآینده وآخرت!
گفتم :چطور است جمع شویم وبا "تیم ابلیس"مسابقه دهیم؟
گفت : به شرط اینکه خودم دروازه بان باشم،چون میدانم که از چه زاویه ای "توپ گناه"
را به طرف دروازه دلها، شوت می کنند.
گفتم : قبول. ولی از کجا این تجربه را کسب کرده ای؟
گفت :زاویه حمله ابلیس"غفلت "است و "غرور" وقتی چراغ "یاد" خاموش می شود،غرور به دشمن "گرا" می دهد،آن گاه گل گناه دروازه دل را می گشاید . شیطان ،حریف قدری است، نمی شود آن را دست کم گرفت .
گفتم : پس تو "خط دفاع " را بیشتر دوست داری!
گفت : آدم اگر نتواند دفاع خوبی داشته باشد، مهاجم خوبی هم نمی شود.
گفتم :دیگر کدام زاویه را باید مراقب بود؟
گفت :
خواهی نخوری ز تیم ابلیس شکست
باید به دفاع از دل و دیده نشست
چون شوت شود به سوی دل توپ گناه
دروازه دل به روی آن باید بست
گفتم : دروازه بانی هم عجب لذتی دارد!
گفت : به شرط آن که گل نخوری وحمله شیطان را دفع کنی.
"جهاد با نفس" به همین جهت بالاترین مبارزه هاست.
تو کجایی سهراب؟
آب را گل کردند،چشمها را بستند و چه با دل کردند...
خون به چشمان شقایق کردند
تو کجایی سهراب که همین نزدیکی عشق را دزدیدند
همه جا سایه ی دیوار زدند...
ای سهراب کجایی ببینی حالا دل خوش مثقالی است دل خوش سیری چند؟
صبر کن سهراب قایقت جا دارد؟؟؟
من هم از همهمه ئ اهل زمین دلگیرم!!
نشنو از نی، نی حصیری بینواست
بشنو از دل ،دل حریم کبریاست
نی بسوزد خاک و خاکستر شود
دل بسوزد خانه دلبر شود.
بیا و راست بگو !!
کجایِ تقدیر من ایستاده ای
که میانِ خطوطِ در هم تنیده ی پیشانی ام
هیچ خطی
به نام ِ تو نیست , امّا !
چنان عمیق در من
ریشه دوانده ای
که گوئی
سرنوشتم را
هرگز از تو
گریزی نخواهد بود .
..
یاد گرفته ام که از هیچ لبخندی
خیال دوست داشتن به سرم نزند
معلم خوبی بودی
دلتنگ که میشوی دیگر انتظار معنا ندارد
یک نگاه کمی نامهربان
یک واژه ی کمی دور از انتظار
یک لحظه فاصله میشکند بغضت را
گاهی یه چیزی می بینی که اصلا باورت نمیشه
تمام اعتقادات و عشق ورویاهات رومیسوزونه
تازه میفهمی که چقدر قلبت ساده س
یادمان باشد، فردا حتما ناز گل را بکشیم،
حق به شب بو بدهیم،
و نخندیم دیگر به ترکهای دل هر گلدان،
و به انگشت نخی خواهیم بست
تا فراموش نگردد فردا!
زندگی شیرین است، زندگی باید کرد...
و بدانم که شبی خواهم رفت،
و شبی هست که نباشد، پس از فردایی..
در نگاه مرغ آبی
می زند موجی صدا
کاش می شد بستر دریای دل
آرام گیرد ای خدا