- ۰ نظر
- ۲۸ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۲۴
سُئِل أَمیرُالمُؤمِنینَ علیه السلام عَنِ «العِلْمِ»،
فقالَ: أَربَعُ کَلِماتٍ: أَنْ تَعْبُدَ اللهَ بِقَدْرِ حاجَتِکَ إلَیْهِ، وَ أَنْ تَعْصِیَهُ بِقَدْرِ صَبْرِکَ عَلَى النَّارِ، وَ أَنْ تَعْمَلَ لِدُنْیاکَ بِقَدْرِ عُمُرِکَ فیها، وَ أَنْ تَعْمَلَ لآِخِرَتِکَ بِقَدْرِ بَقائِکَ فیها.
***************************
از امیرالمؤمنین علیه السلام درباره علم سؤال شد،
فرمودند: چهار کلمه است:
خداوند را به اندازه ای که
به او نیازمندی، عبادت کنی.
به اندازه ای که
طاقت تحمل آتش را داری، معصیت کنی.
برای دنیایت به اندازه ای که
در آن عمر داری، کار کنی .
و برای آخرتت به اندازه ای که
در آن باقی میمانی، عمل کنی.
چشماتونو ببندید و اون لحظه ای رو به خاطر
بیارید که آخرین امتحان رو تموم کردید و برگه رو دادید به مراقب و با یه حس
خَلاصی دارید میاید سمت خونه و واسه تابستون نقشه میکشید و هزارتا رویا …
هووووووووووی عمو کجایی ؟ جلوی پاتو نگاه کن ؛ فردا باید بری مدرسه …
ماندن، سنگ بودن است و رفتن، رود بودن .
بنگر که سنگ بودن به کجا می رسد جز خاک شدن ،
و رود بودن به کجا می رود جز دریا شدن .......
گنبدت از هر کجای شهر سو سو می کند
دست هر آشفته ای را پیش تو رو می کند
در لباس خادمان مهربانت، آفتاب
صبح ها صحن حرم را آب و جارو می کند
ماه هر شب کنج بست شیخ حر عاملی
یاد معصومیت آن بچه آهو می کند
یاد معصومیت آن بچه آهو، یاد تو
کوچه های شهر را لبریز یاهو می کند
باد هم مثل نگهبان درت، بدو ورود
غصه را از شانه های خسته، پارو می کند
عطر نابی می وزد از کوچه باغ مرقدت
هر که می آید حرم، این عطر را بو می کند
خادمی می گفت که آقا به وقت بدرقه
دست زائر را پر از گل های شب بو می کند
شاعر : "مریم سقلاطونی"
حواست هست؟ شهریور است ... کم کم فکر باد و باران باش ... شاید کسی تمام گریه هایش را برای پاییز گذاشته باشد ...
حتما اگر دوباره زمین را بنا کنند
باید تو را از عالم و آدم سوا کنند
ما آدمیم یا که شما؟ این درست نیست
باید حساب ما و شما را جدا کنند
حتی کبوتران همگی خوب واقفند
در آسمان صحن تو باید دعا کنند
در آسمان شهر، تو پیدا ترین کسی
باید که جای جای شما را طلا کنند
من حدس می زنم که دری در بهشت را
هم از برای نام تو باب الرضا(علیه السلام) کنند
ترکیب آسمان و زمینی، نمی شود
ابیات حق مطلبتان را ادا کنند!
ای قرار لحظه هایم ! ای امام رئوف،ای محبوب دلها ...
این بار از خستگی قد خم کرده ام وشانه هایم دیگرتاب این سنگینی گناه را ندارد .
ای بخشنده ! بال پروازی به من عطاکن! اجازه بده دوباره دلم آبی شدن را تجربه کند.
ای عشق! دیریست عاشق شدن را از یاد برده ام ...بگذار تا دوباره مشهدت بهار
این دل خزانم باشد.
بگذار تا دوباره از شفاعت سقاخانه ات،پیاله ای بنوشم.
امام خوبم ...
اجازه بده تا درکنار ضریحت زنگارهای گناه را ازآینه دل بزدایم ، نگاه پرمهرت را بر تاروپود وجودم احساس کنم.
مولا ...
امانی بده ...
ای آبروی آسمان ها وزمین ! ای بالا نشین، که دریچه های آسمان به سمت رواق های بارگاهت باز می شود،
رضا گویان به درگاهت آمده ام ؛
مرا در رودخانه ای که از پشت پنجره فولاد تو تا آن سوی آسمان جاری است،
زلال کن!!!