سوخت چو خیمه های ما، قصه ی ما به "سر" رسید
خیمه ی غصه شد به پا، قصه ی ما به "سر" رسید
خون چکد از دوچشم من از غم بی برادری
به نینوای پر نوا، قصه ی ما به "سر" رسید
نیزه به دشت کربلا منبر قاری ام شده
قاری من چه خوش صدا، قصه ی ما به "سر" رسید
نسیم باد می دهد تکان دو زلف یار را
صحنه شده چه با صفا، قصه ی ما به "سر" رسید
گاه به کنج ان تنور گاه به روی نیزه ای
تا که شدی ز تن جدا، قصه ی ما به "سر" رسید
همسفر تو بوده ام شهر به شهر و کو به کو
وای من از شام بلا، قصه ی ما به "سر" رسید
طاقت من طاق شد و قامت من زغم خمید
شکستی از سنگ جفا، قصه ی ما به "سر" رسید
بگو چگونه راس نی تو را نظاره ات کنم
که نیست طاقتی مرا، قصه ی ما به "سر" رسید
تیره و تار شد جهان در دل شیعیان فغان
ز ماجرای کربلا، قصه ی ما به "سر" رسید
برای بوسه بر لبت دخترکت به پای نی
لبش به مثل غنچه وا، قصه ی ما به "سر" رسید
مادرمان امانتی تو را به من سپرده است
چگونه پس دهم تو را، قصه ی ما به "سر" رسید
ای سر رفته روی نی ، نگاه کن مرا ز پی
ببین فتاده ام ز پا، قصه ی ما به "سر" رسید
تو مهربان برادرم برو به پیش مادرم
بگو کند مرا دعا، قصه ی ما به "سر" رسید