قصه ی ما به "سر" رسید..
سوخت چو خیمه های ما، قصه ی ما به "سر" رسید خون چکد از دوچشم من از غم بی برادری نیزه به دشت کربلا منبر قاری ام شده نسیم باد می دهد تکان دو زلف یار را گاه به کنج ان تنور گاه به روی نیزه ای همسفر تو بوده ام شهر به شهر و کو به کو طاقت من طاق شد و قامت من زغم خمید بگو چگونه راس نی تو را نظاره ات کنم تیره و تار شد جهان در دل شیعیان فغان برای بوسه بر لبت دخترکت به پای نی مادرمان امانتی تو را به من سپرده است ای سر رفته روی نی ، نگاه کن مرا ز پی تو مهربان برادرم برو به پیش مادرم
خیمه ی غصه شد به پا، قصه ی ما به "سر" رسید
به نینوای پر نوا، قصه ی ما به "سر" رسید
قاری من چه خوش صدا، قصه ی ما به "سر" رسید
صحنه شده چه با صفا، قصه ی ما به "سر" رسید
تا که شدی ز تن جدا، قصه ی ما به "سر" رسید
وای من از شام بلا، قصه ی ما به "سر" رسید
شکستی از سنگ جفا، قصه ی ما به "سر" رسید
که نیست طاقتی مرا، قصه ی ما به "سر" رسید
ز ماجرای کربلا، قصه ی ما به "سر" رسید
لبش به مثل غنچه وا، قصه ی ما به "سر" رسید
چگونه پس دهم تو را، قصه ی ما به "سر" رسید
ببین فتاده ام ز پا، قصه ی ما به "سر" رسید
بگو کند مرا دعا، قصه ی ما به "سر" رسید
- ۹۲/۰۸/۲۳