!!!گلچین!!!

بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند .*.*. بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانه‌ی ماست

!!!گلچین!!!

بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند .*.*. بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانه‌ی ماست

!!!گلچین!!!

آخر این دردِ ‌تغافل که به پیمانهٔ ماست
آتشی از پیِ دردادنِ میخانهٔ ماست
این صدایی که ز بشکستنِ دل می‌شنوی
در حقیقت اثرِ نالهٔ زولانهٔ ماست
تا چو مجنون پیِ لیلایِ ترقّی برسیم
ذوقِ صحرایِ طلب در دلِ دیوانهٔ ماست
غمِ گیسویِ پریشانِ ترقّیِّ وطن
بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند
بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانهٔ ماست

پیام های کوتاه
  • ۶ خرداد ۹۲ , ۰۲:۱۰
    شکر
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۲ , ۱۳:۱۴
    احساس
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۲ , ۱۲:۳۸
    رفیق
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۹ ارديبهشت ۹۵، ۱۶:۴۸ - سید حمید
    ممنون
نویسندگان

۴۹ مطلب در آذر ۱۳۹۱ ثبت شده است

۰۴
آذر
۹۱

بالاترین معانی آب، به ظهور رسیده است. از اول چنین رقم خورده

بود که مردی بیاید که همان روشنایی مصور و همان زلالیت

مجسم باشد. امروز، دامان ام‏ البنین، پر از درخشندگی نگاهی

است که خدا را زمزمه می‏کند. امروز، ام‏ البنین، نهایتی از فتوت را

تقدیم مولا علیه‏ السلام می‏کند.

عباس، یعنی معرفی غیرتی که بی ‏نظیر است با پشتوانه‏ ای از

قدرت ذوالفقار. لشکرشکنی می‏ آید که شکافنده صف جماعت

شب‏ آلودگان است. عباس، یعنی بهترین یاور کربلا، با رایت تقوا و

ولایت‏ پذیری. دلاورمرد عرصه پیکار می‏آید تا تزلزلی به ارکان یلان

پوشالی و طبل‏های توخالی بیفکند.

مولود ام ‏البنین است و جهان، تشنه پیام تازه ‏اش؛ پیامی که با

حروف سپید حمایت و وفا آغاز می‏شود و با خونی سرخ، به امضا

می‏رسد. عباس، یعنی خط بطلان بر اندیشه‏ های تیره‏ای که امان

نامه تعارفش کردند.

هر که با مضامین معطر پیامش مأنوس شود، روشن محض است

و می‏تواند دلش را ابوالفضلی بداند.


  • محمدحسین کاوری
۰۴
آذر
۹۱

روز نهم

1. در روز نهم محرم (تاسوعای حسینی) شمر بن ذی الجوشن با نامه‏ای که از عبیداللّه‏ داشت از "نُخیله" ـ که

لشکرگاه و پادگان کوفه بود ـ با شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم وارد کربلا شد و نامه

عبیداللّه‏ را برای عمر بن سعد قرائت کرد.


ابن سعد به شمر گفت: وای بر تو! خدا خانه ات را خراب کند، چه پیام زشت و ننگینی برای من آورده‏ای. به

خدا قسم! تو عبیداللّه‏ را از قبول آنچه من برای او نوشته بودم بازداشتی و کار را خراب کردی... .


2. شمر که با قصد جنگ وارد کربلا شده بود، از عبیداللّه‏ بن زیاد امان نامه‏ای برای خواهرزادگان خود و از جمله

حضرت عباس علیه‏السلام گرفته بود که در این روز امان نامه را بر آن حضرت عرضه کرد و ایشان نپذیرفت.


شمر نزدیک خیام امام حسین علیه‏ السلام آمد و عباس، عبداللّه‏، جعفر و عثمان (فرزندان امام علی

علیه ‏السلام که مادرشان ام ‏البنین علیه ا‏السلام بود) را طلبید. آنها بیرون آمدند، شمر گفت: از عبیداللّه‏ برایتان

امان گرفته‏ ام. آنها همگی گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت کند، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر

امان نداشته باشد؟!

3. در این روز اعلان جنگ شد که حضرت عباس علیه‏السلام امام علیه‏السلام را باخبر کرد. امام حسین

علیه ‏السلام فرمود: ای عباس! جانم فدای تو باد، بر اسب خود سوار شو و از آنان بپرس که چه قصدی دارند؟

حضرت عباس علیه ‏السلام رفت و خبر آورد که اینان می‏گویند: یا حکم امیر را بپذیرید یا آماده جنگ شوید. 


امام حسین علیه‏ السلام به عباس فرمودند: اگر می‏توانی آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تأخیر بیندازند 

و امشب را مهلت دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگذاریم. خدای متعال می‏داند که من

بخاطر او نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم.

حضرت عباس علیه‏ السلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنان مهلت خواست. عمر بن سعد در موافقت با

این درخواست تردید داشت، سرانجام از لشکریان خود پرسید که چه باید کرد؟ "عمرو بن حجاج" گفت: سبحان

اللّه‏! اگر اهل دیلم و کفار از تو چنین تقاضایی می‏کردند سزاوار بود که با آنها موافقت کنی.

عاقبت فرستاده عمر بن سعد نزد عباس علیه ‏السلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت می‏دهیم، اگر تسلیم

شدید شما را به عبیداللّه‏ می‏سپاریم وگرنه دست از شما برنخواهیم داشت.

  • محمدحسین کاوری
۰۳
آذر
۹۱

  امروز برای شهداء وقت نداریم / ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم


با حضرت شیطان سرمان گرم گناه است / ما بهر ملاقات خدا وقت نداریم


چون فرد مهمی شده نفس دغل ما / اندازه یک قبله دعا وقت نداریم


در کوفه تن ، غیرت ما خانه‌نشین است / بهر سفر کرب و بلا وقت نداریم


تقویم گرفتاری ما پر شده از زرد/ ای سرخ ، گل لاله ، تو را وقت نداریم


هرچند که خوب است شهیدانه بمیریم / خوب است ، ولی حیف که ما وقت نداریم


  • محمدحسین کاوری
۰۳
آذر
۹۱

روز هشتم


1. "خوارزمی" در مقتل الحسین و "خیابانی" در وقایع الایام

  نوشته‏ اند که در روز هشتم محرم امام حسین علیه‏ السلام و

اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند؛ بنابراین امام

علیه ‏السلام کلنگی برداشت و در پشت خیمه‏ ها به فاصله نوزده

گام به طرف قبله، زمین را کَند، آبی گوارا بیرون آمد و همه

نوشیدند و مشک ها را پر کردند، سپس آن آب ناپدید شد و دیگر

نشانی از آن دیده نشد. هنگامی که خبر این ماجرا به عبیداللّه‏ بن

زیاد رسید، پیکی نزد عمر بن سعد فرستاد که: به من خبر رسیده

است که حسین چاه می‏کَند و آب بدست می‏آورد. به محض اینکه

این نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت کن که دست آنها به آب

نرسد و کار را بر حسین علیه ‏السلام و یارانش سخت بگیر. عمر بن

سعد دستور وی را عمل نمود


2. در این روز "یزید بن حصین همدانی" از امام علیه‏ السلام اجازه

گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو کند. حضرت اجازه داد و او بدون

آنکه سلام کند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: ای

مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام کردن به من بازداشته است؟

مگر من مسلمان نیستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان می‏پنداری

پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به کشتن آنها گرفته ‏ای و

آب فرات را که حتی حیوانات این وادی از آن می‏نوشند از آنان

مضایقه می‏کنی؟


عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی! من می‏دانم

که آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسی

قرار گرفته ‏ام و نمی‏دانم باید چه کنم؛ آیا حکومت ری را رها کنم،

حکومتی که در اشتیاقش می‏سوزم؟ و یا دستانم به خون حسین

آلوده گردد، در حالی که می‏دانم کیفر این کار، آتش است؟ ای مرد

همدانی! حکومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود

نمی‏بینم که بتوانم از آن گذشت کنم.


یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیه

‏ السلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در

برابر حکومت ری به قتل برساند..

3. امام علیه‏ السلام مردی از یاران خود بنام "عمرو بن قرظة" را

نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو

سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند.


شب هنگام امام حسین علیه‏ السلام با 20 نفر و عمر بن سعد با

20 نفر در محل موعود حاضر شدند. امام حسین علیه‏ السلام به

همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود "عباس" و

فرزندش "علی ‏اکبر" را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نیز

فرزندش "حفص" و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص کرد.


در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیه ‏السلام

که فرمود: آیا می‏خواهی با من مقاتله کنی؟ عذری آورد. یک بار

گفت: می‏ترسم خانه ‏ام را خراب کنند! امام علیه‏ السلام فرمود: من

خانه ‏ات را می‏سازم. ابن سعد گفت: می‏ترسم اموال و املاکم را

بگیرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی که در

حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در کوفه بر جان افراد

ام از خشم ابن زیاد بیمناکم و می‏ترسم آنها را از دم شمشیر

بگذراند.


حضرت هنگامی که مشاهده کرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز

نمی‏گردد، از جای برخاست در حالی که می‏فرمود: تو را چه می‏شود؟

خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد. به خدا

سوگند! من می‏دانم که از گندم عراق نخواهی خورد!


ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است

4. پس از این ماجرا، عمر بن سعد نامه‏ای به عبیداللّه‏ نوشت و

ضمن آن پیشنهاد کرد که حسین علیه ‏السلام را رها کنند؛ چرا که

خودش گفته است که یا به حجاز برمی‏گردم یا به مملکت دیگری

می‏روم. عبیداللّه‏ در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند، "شمر

بن ذی الجوشن" سخت برآشفت و نگذاشت عبیداللّه‏ با پیشنهاد

عمر بن سعد موافقت کند..


  • محمدحسین کاوری
۰۲
آذر
۹۱

برخلاف آنچه که تصور می شود:

یاد امام حسین علیه السلام فقط مخصوص یک روز ، یک دهه و یک ماه نیست ...

یک زندگی، او را در قلب و ذهنت داشته باش ؛

بگذار پیام و عطر گل سرخی بی نظیر ، یک عمر معطرت کند ...

صلی الله علیک یا أبا عبدالله ...

صلی الله علیک یا أبا عبدالله ...

صلی الله علیک یا أبا عبدالله ...


  • محمدحسین کاوری
۰۲
آذر
۹۱

تا حالا خدا رو سرچ کردی ؟؟!!

 از ابوسعید ابوالخیر پرسیدند

 خدا را کجا جوییم

 ابوسعید در پاسخ گفت:

 کجا جستید که نیافتید ؟ !!!



  • محمدحسین کاوری
۰۲
آذر
۹۱

پس جبرئیل کجاست؟!!


خسته شد رباب..


بسکه گهواره را تکان تکان


میدهد


  • محمدحسین کاوری
۰۱
آذر
۹۱

جواب سلام را با علیک بده ،

جواب تشکر را با تواضع،

جواب کینه را با گذشت،

جواب بی مهری را با محبت،

جواب ترس را با جرأت،

جواب دروغ را با راستی،

جواب دشمنی را با دوستی،

جواب زشتی را به زیبایی،

جواب توهم را به روشنی،

جواب خشم را به صبوری،

جواب سرد را به گرمی،

جواب نامردی را با مردانگی،

جواب همدلی را با رازداری،

جواب پشتکار را با تشویق،

جواب اعتماد را بی ریا،

جواب بی تفاوت را با التفات،

جواب یکرنگی را با اطمینان،

جواب مسئولیت را با وجدان،

جواب حسادت را با اغماض،

جواب خواهش را بی غرور،

جواب دورنگی را با خلوص،

جواب بی ادب را با سکوت،

جواب نگاه مهربان را با لبخند،

جواب لبخند را با خنده،

جواب دلمرده را با امید،

جواب منتظر را با نوید،

جواب گناه را با بخشش

  • محمدحسین کاوری
۰۱
آذر
۹۱

روز هفتم

. در روز هفتم محرم عبید اللّه‏ بن زیاد ضمن نامه‏ ای به عمر بن سعد از وی خواست تا با سپاهیان خود بین

امام حسین و یاران، و آب فرات فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن آب به آنها ندهد.

 عمر بن سعد نیز بدون فاصله "عمرو بن حجاج" را با 500 سوار در کنار شریعه فرات مستقر کرد و مانع

دسترسی امام حسین علیه‏ السلام و یارانش به آب شدند.

 2. در این روز مردی به نام "عبداللّه‏ بن حصین ازدی" ـ که از قبیله "بجیله" بود ـ فریاد برآورد: ای حسین! این آب

را دیگر بسان رنگ آسمانی نخواهی دید! به خدا سوگند که قطره‏ای از آن را نخواهی آشامید، تا از عطش جان

دهی!

 امام علیه ‏السلام فرمودند: خدایا! او را از تشنگی بکش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار نده. 


 حمید بن مسلم می‏گوید: به خدا سوگند که پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالی که بیمار بود، قسم به آن

خدایی که جز او پروردگاری نیست، دیدم که عبداللّه‏ بن حصین آنقدر آب می‏آشامید تا شکمش بالا می‏آمد و آن را

بالا می‏آورد و باز فریاد می‏زد: العطش! باز آب می‏خورد، ولی سیراب نمی‏شد. چنین بود تا به هلاکت رسید.

  • محمدحسین کاوری