!!!گلچین!!!

بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند .*.*. بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانه‌ی ماست

!!!گلچین!!!

بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند .*.*. بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانه‌ی ماست

!!!گلچین!!!

آخر این دردِ ‌تغافل که به پیمانهٔ ماست
آتشی از پیِ دردادنِ میخانهٔ ماست
این صدایی که ز بشکستنِ دل می‌شنوی
در حقیقت اثرِ نالهٔ زولانهٔ ماست
تا چو مجنون پیِ لیلایِ ترقّی برسیم
ذوقِ صحرایِ طلب در دلِ دیوانهٔ ماست
غمِ گیسویِ پریشانِ ترقّیِّ وطن
بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند
بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانهٔ ماست

پیام های کوتاه
  • ۶ خرداد ۹۲ , ۰۲:۱۰
    شکر
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۲ , ۱۳:۱۴
    احساس
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۲ , ۱۲:۳۸
    رفیق
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۹ ارديبهشت ۹۵، ۱۶:۴۸ - سید حمید
    ممنون
نویسندگان
۲۳
آبان
۹۲

   دوتا رخسار نیلی دیده زینب                  دوجا آثار سیلی دیده زینب

دو تا دست بریده کرده پیدا                     دو پیکان دیده بر چشمان سقا

دو گوش پاره دیدو گوشواره                 دو تادست جدا یک مشک پاره

به صحرا دیده زیر نور مهتاب               دو تابلبل که هر دو رفته در خواب

گل پرپر شده بوییده زینب                لب خاکستری بوسیده زینب

دو تا با زوی بسته دیده زینب            دو پهلوی شکسته دیده زینب

دو جا قران به روی سر گرفته                دو جا گلبوسه از اکبر گرفته

 

  • قاصدک
۲۲
آبان
۹۲

هر چه ترسیدم از آن، آن به سرم می آید

مشک سوراخ شد و کیست برم می آید؟

چشم پرخون شده را طاقت دیدن نبود

خون به همراهی اشک از بصرم می آید

علقمه پر شده از  شیون یک بانویی

کیست او ذکر لبش " وا پسرم " می آید ؟

سخت باشد بدهم صورت او را تشخیص

چون  کبودی رخش در نظرم می آید

فاطمه آمد و دستی که  ندارم خیزم

اشک خجلت فقط از چشم ترم می آید

هر چه ترسیدم از آن آن به سرم می آید

ناله ی  العطش  اهل  حرم می آید ..!!

شاعر:وحید مصلحی



  • قاصدک
۲۲
آبان
۹۲
این همه آدم رفتند و نیامده اند؛ و فقط یک نفر است که رفت و هنوز هم در تاریخ دارند می‌گویند:‏ نیامد نیامد ...
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد‎ ...

مشق کودکان تشنه در کربلا


  • قاصدک
۲۱
آبان
۹۲


عباس؛ یعنی دو چشم نگران از تشنگی کبوترانِ بی ­پناه.

عباس؛ یعنی نگهبان چادر سرخ گلبرگ­های شقایق.

عباس؛ شاهد دیروز و شهید فرداست.

وقتی می­خندد، معصومیت علی را در چاهِ به اشک نشسته چشمان عمیقش نظاره خواهی کرد؛

خورشیدی است که بلندای پیشا­نی­اش، پرچم »نصرٌ من الله» محمدی است.

بخند، ای نورسیده! تا بر دانه­های مروارید سپید خنده­ات، نیازمندان دخیل ببندند، یا باب­ الحوائج!

ولادت، شهامت، شهادت

عباس، یعنی فانوس خیمه خاطرات حسین و موسیقی افلاک در دستگاه معرفت و وفا.

ای آینه­ دار کربلا و ای دست بیرون­ آمده از آستین خدا !

شوق رسیدنت، شعبان را سرمست می‌کند.

ای شعله خانه علی(ع)! ملایک، آرزومند تواَند. وقتی شناسنامه­ ات را به مُهر مِهر حسین آذین کردند، در سه ایستگاه، بوی بهشت را از تو استشمام کردیم: ولادت، شهامت، شهادت.



  • قاصدک
۲۱
آبان
۹۲


روز تاسوعا (نهم محرم) در فرهنگ شیعه از دیرباز به عنوان روزی شناخته شده که عزاداران و عاشقان اهل

بیت(ع) ضمن بیان فضیلت های علمدار کربلا، به مرثیه سرایی و عزاداری برای او می پردازند. بیان جانفشانی ها و مصیبت های حضرت ابوالفضل(ع) در روز تاسوعای حسینی، باعث شده تا برخی چنین تصور کنند که آن

حضرت در روز تاسوعا به شهادت رسیده و به همین علت در این روز عزای سقای دشت کربلا را برپا می کنند در

حالیکه نه تنها حضرت ابوالفضل(ع) بلکه همه یاران امام حسین(ع) در روز عاشورا جان خود را برای یاری دین

خدا و امام خود فدا کردند. تاسوعا روزی است که حسین(ع) و یارانش در کربلا توسط لشکر ابن زیاد و عمر بن

سعد محاصره شدند. یکی از حوادثی که در این روز اتفاق افتاد، امان نامه ای بود که شمر برای حضرت

ابوالفضل(ع) و برادرانش آورد ولی از آنجا که معرفت و جوانمردی حضرت ابوالفضل(ع) برای یاری امام

حسین(ع) و اهل بیت امام حرف اول را می زد، آن امان نامه ی ننگین به تمسخر گرفته شد.


تاسوعـا و عـاشورا و راز جاودانگی


در چنین روزی بود که به دستور عبیدالله بن زیاد، لشکر مجهزی از کوفه وارد کربلا شد و در عصر روز تاسوعا بود

که حضرت اباعبدالله(ع) برای یاران خود خطابه ای خواندند و بیعت خود را از آنان برداشتند و سفارش کردند تا از

تاریکی شب استفاده کرده و صحنه کربلا را ترک کنند تا جان خود را نجات دهند و بدینصوررت فرصتی فراهم

آوردند تا هر کس می‌خواهد از ایشان جدا شود و به نقطه‌ای امن برود که البته عده‌ای هم چنین کردند ولی آنها

که ماندند اعلام وفاداری و حمایت خود را تا پای جان اعلام کردند و برای همیشه ی تاریخ ماندگار شدند.

  • قاصدک
۱۷
آبان
۹۲

بسم الله ...

سبک زندگی با علائم اختصاری

۱)

 

                       

 

                          اللهم اهدنا الصراط المستقیم

 

۲)

                    

 

                        نا امیدی ممنوعه.....

ادامه دارد....




  • قاصدک
۱۷
آبان
۹۲


" قشنگیه لیــاقــــت به اینه که ''


همه نمیتونن داشته باشن!!!


  • قاصدک
۱۷
آبان
۹۲

برخی مردمان امام گذشته را عاشقند ، نه امام حاضر را !

میدانی چرا ؟!

امام گذشته را هرگونه بخواهند تفسیر میکنند ...

اما امام حاضر را باید فرمان ببرند ...

و کوفیان عاشورا را اینگونه رقم زدند ...

و خوش داشتند حرمت مهمان کربلا ...

ما از کوفیانیم یا از کربلاییان ؟؟؟؟

ای منتقم بیا ...

  • قاصدک
۱۷
آبان
۹۲

مورچه ها همه جا هستند، هر جایی که یک تکه بیسکوئیت از دستتان به زمین بیفتد چند دقیقه بعد تعدادی از آنها را خواهید دید که دور آن جمع شده و بیسکوئیت را تکه تکه کرده و با خود می برند. تصاویری که در ادامه آمده، تصویرگر لحظات تولد مورچه است، تصاویری حیرت انگیز از بیرون آمدن یکی از موجودات کوچک دنیا از درون تخم.

مجموعه مورچه ها یک ملکه دارند که مسئول تخم گذاری است، این ملکه در اکثر گونه ها تنها یک بار جفت گیری می کند و جفت او پس از جفت گیری می میرد، البته خود ملکه هم خوش شانس نیست و در بسیاری از گونه ها پس از تخم گذاری کشته شده یا از لانه بیرون انداخته می شود.

لحظه تولد مورچه را دیده اید؟! +تصاویر

مورچه های کارگر مسئول نگهداری از تخم ها هستند و ملکه باید سعی کند تا بیشترین تعداد تخم ممکن را بگذارد زیرا عمر مورچه های کارگر تنها 2 تا 3 هفته است و باید همیشه به قدری تخم موجود باشد که مجموعه مورچه بتواند به حیات خود ادامه دهد.

لحظه تولد مورچه را دیده اید؟! +تصاویر

تخم های مورچه تا زمان به دنیا آمدن در مراقبت کامل مورچه های کارگر هستند و جالب است که در وقت خارج شدن مورچه ها از تخم، این موجودات ریز به یکدیگر کمک می کنند.

لحظه تولد مورچه را دیده اید؟! +تصاویر

لحظه تولد مورچه را دیده اید؟! +تصاویر

  • قاصدک
۱۷
آبان
۹۲



 
 

با خودم فکر می کنم: اصلا چرا باید رباب با آب هم قافیه باشد؟!

گاه روضه خوان ها زیادی شلوغش می کنند !

حرمله آنقدرها هم که می گویند تیرانداز ماهری نبود.

هدف های روشنی داشت !

چشم عباس...

گلوی تو...

سینه ی حسین...

تنها تو بودی که خوب فهمیدی استخوانی که در گلوی علی بود، سه شعبه بود!

شش ماه، علی بودن را طاقت آوردی!

خون تو، جاذبه ی زمین را از بین برد.

حالا، پدرت یک قدم سوی خیمه می رود، برمی گردد....

می رود، بر می گردد...

می رود....

عرق شرم، مرد را تشنه تر می کرد....

باز هم یک قدم می رود، برمی گردد...

می رود پشت خیمه ها، با غلاف شمشیر برایت از خاک گهواره می سازد

تا دیگر صدای سم اسب های وحشی از خواب بیدارت نکند...

رباب می رسد از راه ....

با نگاه... با یک جمله ی کوتاه:

آه!، آقا خودتان که سالمید ان شاءالله...

اصغرم فدای سرت...

*

سید حمیدرضا برقعی

  • قاصدک