کاش میـــــــشد خاطــرت را از دلــــم بیرون کنم... حیف صاحبــــخانه را از خانه رانــدن مشکل است... مکـتب و مـــدرسه و استاد از مـــن بی خــــــبر... درس و مشق من تویـــــی غیـــــر " تــــو " خواندن مشکل است...
- ۰ نظر
- ۲۴ اسفند ۹۱ ، ۱۵:۱۱
کاش میـــــــشد خاطــرت را از دلــــم بیرون کنم... حیف صاحبــــخانه را از خانه رانــدن مشکل است... مکـتب و مـــدرسه و استاد از مـــن بی خــــــبر... درس و مشق من تویـــــی غیـــــر " تــــو " خواندن مشکل است...
چای ات رو تلخ نخــــور!
یک بار صــــــدایم کن
تمـــــام قنــــدهای دلم را برایت آب میکنـــــم
باران بهانهای بود...
که زیر چتر من، تا انتهای کوچه بیایی
کاش...
نه کوچه انتهایی داشت و نه باران بند میآمد
گاه این نازک دلم، یاد رویت میکند
حرفهای ما هنوز ناتمام...
تا نگاه می کنی
وقت رفتن است
بازهم همان حکایت همیشگی !
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه ی عظیمت تو ناگزیر می شود
ای دریغ و حسرت همیشگی ...
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود!
ای عشق مدد کن که به سامان برسیم
چون مزرعۀ تشنه به باران برسیم
یا من برسم به یار یا یار به من
یا هردو بمیریم و به پایان برسیم
عمقِ چشمهایت، قصه هزارویک شبِ یلداست ، تمام نمیشودهرچه میخوانم . . .