آخر این دردِ تغافل که به پیمانهٔ ماست آتشی از پیِ دردادنِ میخانهٔ ماست این صدایی که ز بشکستنِ دل میشنوی در حقیقت اثرِ نالهٔ زولانهٔ ماست تا چو مجنون پیِ لیلایِ ترقّی برسیم ذوقِ صحرایِ طلب در دلِ دیوانهٔ ماست غمِ گیسویِ پریشانِ ترقّیِّ وطن بس که گلچین ز چمن،صبح و مسا گل شکند بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانهٔ ماست
برو تیغ بردار و ریشت را یزن...ابلیس راست میگفت به حضرت خداوندی که من بر این موجود کثیف سجده نمیکنم...سجده من فقط بر توست...ولی حضرت قبول نکرد چرا که با بشرالحیوان کارها داشت...تو هم برو ریشت را بزن مسلمانی را کرده اید ریش..نماز...روزه..حج....در حالی که حضرت در همین نزدیکیست...اگر گویی دوزخ است من دوزخ را با او فردوس میبینم....اگر ریش مزاری و اباصالح میگویی حرف نیست که البته بعید میبینم که آن بیاید..چون اگر به قول شماها برای عدالت بیاید نمیتواند کاری کند چرا که عدالت همیشه خاموش است..و عدالت مطلق خود حضرت خداوندیست...پس اینا همش برای بردگیست...برو ریشت را بزن با مجتهدین اسلام ...و من به شما و آن مجتهدین میگویم که شماها که میگویید یزید ابلیس است خود یزید ریش داشت و پدرش شب تا سحر نماز میکرد
برگرفته از golchin.blog.ir