کی در سرای چشمم ،قصد ظهور داری؟؟
سلام. ای بهانه ی تمام گریه هایم ! ای آقای ندیده ام! ستاره می شمارد و سراغت را از ماه می گیرد, اما گل های باغچه که بیقراری دلم را می بینند به جای ماه جواب می دهند: « ما عمریست هر بهار به امید آمدنش خود آرایی و عطر افشانی می کنیم ولی با آمدن پاییز عمر ما به سر می آید و او نمی آید.» ماه را می نگرد, گلهای باغچه را می بوید و می پرسد: « چرا دردهایم را درمانی, چشمهایم را بارانی و قلب شکسته ام را مهربانی نیست ؟ برای ما به ارمغان می آورد؟ نصیب دل شکسته ی ما می کند؟ جمال دلربایت گذارده ای؟ و آن روز تمام قناری ها آواز می خوانند، تمام غنچه ها می شکفند و تمام چشم ها از شوق بارانی می شوند! ندیده عاشقت می شوم و نیامده دلتنگ نبودنت؟ » تمام گریه های ندبه ی من و تمام دلتنگیه ای سَمات من هستی. و با آمدنت نور صفا و صداقت و صمیمیت بر دلهای تاریک عالمیان بتابان
سلام ای غایب بی نشان !
امشب دلم دوباره بیقراری می کند,
دوباره دلم ستاره می شمارد,
مگر نه این که آمدنت گلهای یاس و اطلسی را
مگر نه این که نگاه نازنینت ناب ترین لحظه ها را
مگر نه این که دست شفابخشت تمام گریه ها را می خنداند؟
پس چرا نمی آیی؟
چرا عمریست ما را در حسرت یک لحظه دیدار
اصلاً ای که خودت گفتی روزی خواهی آمد
پس چرا نگفتی نخوانده طالبت می شوم،
ای آقای ندیده ام!
تو تمام اشتیاق کُمیل من،
پس بیش از این ما را چشم انتظار و بی قرار مخواه
- ۹۲/۰۵/۱۱