!!!گلچین!!!

بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند .*.*. بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانه‌ی ماست

!!!گلچین!!!

بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند .*.*. بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانه‌ی ماست

!!!گلچین!!!

آخر این دردِ ‌تغافل که به پیمانهٔ ماست
آتشی از پیِ دردادنِ میخانهٔ ماست
این صدایی که ز بشکستنِ دل می‌شنوی
در حقیقت اثرِ نالهٔ زولانهٔ ماست
تا چو مجنون پیِ لیلایِ ترقّی برسیم
ذوقِ صحرایِ طلب در دلِ دیوانهٔ ماست
غمِ گیسویِ پریشانِ ترقّیِّ وطن
بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند
بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانهٔ ماست

پیام های کوتاه
  • ۶ خرداد ۹۲ , ۰۲:۱۰
    شکر
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۲ , ۱۳:۱۴
    احساس
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۲ , ۱۲:۳۸
    رفیق
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۹ ارديبهشت ۹۵، ۱۶:۴۸ - سید حمید
    ممنون
نویسندگان

کاش ماهم اینطوری بودیم!

پنجشنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۲، ۰۱:۵۳ ب.ظ

مردى از اهل رى گفت : یکى از نویسندگان (یحیى بن خالد) فرماندار شهر شد. مقدارى مالیات بدهکار بودم که اگر مى گفتند فقیر مى شدم . هنگامى که او فرماندار شد ترسیدم . مرا بخواهد و مالیات از من بگیرد. بعضى از دوستان گفتند: او پیرو امامان است ؛ لکن هراس داشتم شیعه نباشد و مرا به زندان بیاندازد.
به قصد انجام حج ، خدمت امام کاظم علیه السلام رسیدم ، از حال خویش ‍ شکایت کردم و جریان را گفتم . امام نامه اى براى فرماندار نوشت به این مضمون
(بسم الله الرحمن الرحیم )
بدان که خداوند را زیر عرش سایه رحمتى است که جا نمى گیرد در آن سایه مگر کسى که نیکى و احسان به برادر دینى خویش کند و او را از اندوه برهاند و وسائل شادمانیش را فراهم کند، اینک آورنده نامه از برادران تو است و السلام .)
چون از مسافرت حج بازگشتم ، شبى به منزل فرماندار رفتم و به دربان او گفتم بگو شخصى از طرف امام کاظم علیه السلام پیامى براى شما آورده است .
همین که به او خبر دادند با پاى برهنه از خوشحالى تا در خانه آمد درب را باز کرد و مرا در آغوش گرفت و شروع به بوسیدن نمود و مکرر پیشانیم را مى بوسید و از حال امام مى پرسید.
هر چه پول و پوشاک داشت با من تقسیم کرد، و هر مالى که قابل قسمت نبود معادل نصف آن پول مى داد؛ بعد از هر تقسیم مى گفت : آیا مسرورت کردم ؟ مى گفتم : به خدا سوگند زیاد خوشحال شدم . دفتر مطالبات را گرفت و آنچه به نام من بود محو کرد، و نوشته اى داد که در آن گواهى کرده بود که از من مالیات نگیرند.
از خدمتش مرخص شدم و با خود گفتم : این مرد بسیار به من نیکى کرد، هرگز قدرت جبران آن را ندارم ، بهتر آن است که حجى بگزارم و در موسم حج برایش دعا کنم و به امام نیکى او را شرح دهم .
آن سال به مکه رفتم و خدمت امام رسیدم و شرح حال او را عرض کردم . پیوسته صورت آن جناب از شادمانى افروخته مى شد. گفتم : مگر کارهاى او شما را مسرور کرده است ؟ فرمود: آرى به خدا قسم کارهایش مرا شاد نمود، او خدا و پیامبر صلى الله علیه و آله و امیرالمؤ منین را شاد نموده است .)

  • سعید

نظرات  (۱)

  • محمدحسین کاوری
  • موضوع و کلمات کلیدیش چی شد مهندس؟

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی