فمینیسم
فمینیسم
فمینیسم باور داشتن به حقوق زنان و برابری سیاسی، اجتماعی، و اقتصادی زن و مرد است. فمینیسم مباحثهای است که از جنبشها، نظریهها و فلسفههای گوناگونی تشکیل شدهاست که در ارتباط با تبعیض جنسی هستند و از برابری برای زنان دفاع کرده و برای حقوق زنان و مسایل زنان مبارزه میکند.
واژهٔ فمینیسم را نخستین بار شارل فوریه، سوسیالیست قرن نوزدهم، برای دفاع از جنبش حقوق زنان به کار برد.
فمینیسم مجموعهٔ گستردهای از نظریات اجتماعی، جنبشهای سیاسی، و بینشهای فلسفی است که عمدتاً به وسیلهٔ زنان برانگیخته شده یا از زنان الهام گرفته شده، مخصوصاً در زمینهٔ شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی آنها. به عنوان یک جنبش اجتماعی، فمینیسم بیشترین تمرکز خود را معطوف به تحدید نابرابریهای جنسیتی و پیشبرد حقوق، علایق و مسایل زنان کردهاست. فمینیسم عمدتاً از ابتدای قرن ۱۹ پدید آمد. زمانی که مردم به طور وسیع این امر را پذیرفتند که زنان در جوامع مرد محور، سرکوب میشوند.
در طی یک قرن و نیم، جنبش رو به رشد زنان هدف خود را تغییر ساختارهای اقتصادی اجتماعی و سیاسی مبتنی بر تبعیض جنسیتی علیه زنان قرار دادهاست.
فمینیستهای اوّلیه را به اصطلاح «موج اوّل» مینامند. نهضتهای حقطلبانهٔ زنان تا سال ۱۹۶۰ جزء موج اوّل هستند. اوّلین آثار زنان در این موج از نقش محدود زنان انتقاد میکند، بدون اینکه لزوماً به وضعیت نامساعد آنها اشاره کند و یا مردان را از این بابت سرزنش کند. موج اوّل فمینیستی با روشنگریهای مری ولستون کرافت و بیانیه ۳۰۰ صفحهایاش در سال ۱۷۹۲ در انگلستان آغاز شد. یکی از کمپینهای عموماً موفق فمینیستها، جنبش دستیابی به حق رأی بود که به وسیلهی فعالانی چون املین پنکهرست رهبری میشد. پنکهرست جزو دستهای از زنان بود که پیش از جنگ جهانی اول در کمپین بعضاً خشونتآمیزی برای دستیابی به حق رأی برای زنان فعالیت میکردند. زنان انگلیسی و آلمانی در پایان جنگ جهانی اول به حق رأی دست پیدا کردند، اما در فرانسه و ایتالیا، تا پایان جنگ جهانی دوم حق رأی نداشتند.
با این وجود، با استیفای حق رأی به زنان، بحث حضور زنان در حوزهٔ عمومی پایان نیافت و مدتها پس از این بود که زنان توانستند در عرصهٔ عمومی (همچون کار در ادارات دولتی) شرکتی فعالتر داشتهباشند. در همین راستا و پس از موفقیت کمپین حق رأی زنان، برخی از زنان موج دومی را به راه انداختند که بر محدودیتهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی حاکم بر زنان تمرکز داشت. این مرحله از فمینیسم، به ویژه در فرانسه و انگلستان، به واسطهٔ آثار سیمون دو بووار و ویرجینیا وولف تاثیرگذار بود. هر دوی این نویسندگان، زنان را به پیگیری حقوق فرهنگی خود، فراتر از صرف حقوق سیاسی، تشویق میکردند. در اواخر قرن بیستم، نویسندگانی چون جولیا کریستوا، لوس ایریگری و سایرین در موج سوم فمینیسم، نویسندگانی چون دو بووار را به خاطر نادیده گرفتن ساختارهای ژرف زبان و ناخودآگاه انسان که به باور موج سوم مانع آزادی زنان است، نقد کردهاند. این نویسندگان تأکید بیشتری بر زنانگی و ویژگیهای بدن زنان دارند و بر این باورند که نویسندگان موج دوم، همچنان مردان را مدل زنان قرار دادهاند و ساختارهای مردانهٔ زبان را به قدر کافی نکاویدهاند. موج سوم در زمینههای متعددی بروز پیدا کرده است، اما همچنان ملهم از تمهای فمینیسم در موجهای اول و دوم خود است.
فمینیسم سعی میکند تا ضمن درک دلایل نابرابریهای موجود، تمرکز خود را به سیاستهای جنسیتی، معادلات قدرت و جنسیت معطوف نماید.
موضوعهای کلّی مورد توجه فمینیسم تبعیض، رفتار قالبی، شیءانگاری، بیداد و مردسالاری/پدرسالاری هستند. فعّالان فمینیست به مواردی مانند برابری جنسیتی، حقوق تولیدمثلی، خشونت خانگی، برابری دستمزد، آزار جنسی، و تبعیض جنسیتی میپردازند.
جوهرهٔ فمینیسم آن است که حقوق، مزیتها، مقام و وظایف نبایستی از روی جنسیت مشخص نشوند. به رغم اینکه بسیاری از رهبران فمینیسم زنان بودهاند ولی این بدان معنا نیست که تمام فمینیستها زن بودهاند/هستند.
تمام فمینیستها به اصل موضوع تلاش برای احقاق حقوق زنان معتقد هستند، ولی در مورد علل این ستمدیدگی و روشهای مبارزه با آن اختلاف وجود دارد و همین مسأله موجب همراهی فمینیسم با پسوندهای متفاوت شدهاست.
فمینیسم (به عنوان جنبش اصالت زنان) بخشی از پدیده یا جنبش توجه به دیگری یا اصالت دیگری است، جنبشی که در قلمرو نژاد، قومیت و جنسیت پدیدار شد. فمینیسم در عین حال توجّهبرانگیزترین بخش این جنبش نیز هست که روایتهای مختلفی چه در جهت موافق و چه در جهت مخالف دارد..
خاستگاهها
در طول تاریخ حامیان برابری جنسیتها و حقوق زنان را میتوان یافت. برای مثال، ملکه تئودورا از روم شرقی یکی از طرفداران وضع قوانینی بود که موجب حمایتهای بیشتر از زنان و آزادیهای بیشتر در امور زنان میشد و کریستین د پیزان، اولین نویسندهٔ حرفهای زن، بسیاری از عقاید فمینیستی را بسیار زودتر از سال ۱۳۰۰ میلادی در مقابله با کوششهایی که جهت محدود کردن ارثبری زنان و عضویت در اتحادیه انجام میگرفت ارتقا داد. به هر حال، بیش از چند قرن از یکپارچگی فمینیسم به عنوان یک فلسفهٔ گسترده و جنبش اجتماعی نگذشتهاست.
تاریخ فمینیسم مدرن به عنوان یک فلسفه و جنبش، اغلب باز میگردد به روشنفکری با روشنفکرانی همچون مری ورتلی مونتاگو و مارکوئیز د کاندورست که از تحصیلات زنان پشتیبانی میکردند. اولین مجمع علمی زنان در سال ۱۷۸۵ در میدلبورخ، شهری در جنوب جمهوری هلند بنیان نهاده شد. در طی این دوره وجود روزنامههایی برای زنان که مبتنی بر موضوعاتی همچون علم بود به خوبی عمومی شد. مری ولستن کرفت «یک حمایت کننده از حقوق زنان» در سال (۱۷۹۲) یکی از اولین عاملهایی است که بدون شک میتواند فمینیست نامیده شود.
فمینیسم در قرن نوزدهم یک جنبش نهادینه شد تا این که مردم به گونهای افزونتر نسبت به رفتار ناعادلانه با زنان آگاهی یابند. شارل فوریه سوسیالیست آرمانخواه در سال ۱۸۳۷ کلمهٔ «فمینیسم» را اختراع کرد و معتقد بود که گسترش پشتیبانی از حقوق زنان در همهٔ جوامع زودتر از سال ۱۸۰۸ پیشرفت خواهد کرد. از اولین همایش حقوق زنان در سنکا فالز، نیویورک در سال ۱۸۴۸ جنبشی سازمانیافته تاریخگذاری شد. در سال ۱۸۶۹، جان استوارت میل کتاب پیروی از زنان را به جهت اثبات این که «تبعیت قانونی تنها یک جنس از دیگری اشتباه بوده... و...یکی از رئوس موانع جهت پیشرفت انسان است» منتشر کرد.
در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم زنان در بسیاری از کشورها توانستند به حق رای و شرکت در انتخابات دست یابند. نیوزیلند در سال ۱۸۹۳ اولین این کشورها بود. با کمک کیت شپارد طرفدار دادن حق رای یا حق انتخاب به زنان، مخصوصا در سالهای پایانی جنگ جهانی اول پیشرفت کرد. دلایل این امر متفاوت بود، اما همهٔ آنها یک خواسته را که تصدیق همکاری و مساعدت زنان در طول جنگ بود در بر داشت و همچنین تحت تأثیر قدرت نطق و بیانی که دو طرف در زمان توجیه تلاشهای جنگیشان استفاده کردند واقع شد. برای مثال از زمانی که نکات چهاردهگانه وودرا ویلسون خود تصمیمگیری را به عنوان اساس جامعه به رسمیت شناخت، تزویر در نظر نگرفتن حق نیمی از جوامع مدرن از دادن حق رای مشکل شد.
گرایشهای فمینیسم
برخی از تئوریهای فمینیستی فرضیات پایه راجع به جنسیت، تفاوت جنسیت و تمایلات جنسی، شامل مقولهٔ خود زنان را به عنوان یک عقیده کل نگر مورد تحقیق قرار میدهند. سایر تئوریها (به جای ارائهٔ تعدد جنسیتها) مذکر/مونث بودن را کاملاً به صورت دوشاخهای مورد تحقیق قرار میدهند. مع ذلک دیگر تئوریهای فمینیستی مفهوم «زن» را به صورت عادی تلقی و تحلیلها و مقالات انتقادی خاص از نابرابری جنسیت، تهیه میکنند و بیشتر جنبشهای اجتماعی فمینیستی حقها، علایق و مسائل زنان را ترویج میکنند. سالهاست که چندین زیر مجموعه از ایدئولوژی فمینیستی گسترش پیدا کردهاست. جنبشهای فمینیستی اولیه و نخستین اغلب موج اولیه فمینیستها، و فمینیستهای حدوداً بعد از سال ۱۹۶۰ موج دوم فمینیستها نامیده میشوند. اخیراً، در حالی که موج دوم فمینیستها هنوز فعال هستند بعضی از فمینیستهای جوانتر خود را به عنوان موج سوم فمینیستها معرفی کردهاند.
وندی کامینر، در کتاب خود «یک آزادی هراسناک: گریز زنان از برابری» تضادهای دیگر میان فرمهای فمینیسم را شناسایی میکند؛ تضاد میان چیزی که او آن را فمینیسم «تساوی گرا» و «طرفدار حمایت از مصنوعات داخلی» مینامد. او فمینیسم تساوی گرا را به عنوان ارتقا دهندهٔ برابری بین زنان و مردان از طریق اهدای حقوق برابر در نظر میگیرد. فمینیستهای طرفدار حمایت از مصنوعات داخلی ترجیح میدهند که بر روی حمایتهای قانونی برای زنان، همچون قوانین استخدام و قوانین طلاق که از زنان محافظت میکنند متمرکز باشند، گاه از محدودیت حقوق مردان، همچون سخنرانی آزاد (مخصوصاً، حق تولید و مصرف نقاشیهای مستهجن) حمایت میکنند. اگرچه کتاب متعلق به زمان پیش از وقوع موج سوم فمینیست میباشد، کمینر هر دو جریان محافظهکار و تساویگرا را در محدودهٔ موج اول و موج دوم فمینیسم شناسایی میکند.
بعضی از فمینیستها معتقدند که وظایف جنسی، هویت جنسی و تمایلات جنسی، خودشان ساختهای اجتماعی هستند (همچنین پیروی از قانون دیگران را در نظربگیرید). برای این فمینیستها، فمینیسم یکی از مفاهیم ابتدایی نجات بشریت است(یعنی، آزادی مردان به مانند آزادی زنان است.).
دربارهٔ فمینیسم، در باب این که کدام یک از انواع آن باید منحصراً برچسب خورده یا مورد تفکر قرار گیرد مباحثاتی وجود دارد. همچنین اعتقادات مشترکی هچون ظلم به وسیلهٔ پدرسالاری و یا سرمایهداری و اعتقاد به این که آنها با هم مترادف هستند وجود دارد.
ارتباط با جنبشهای دیگر
برخی از فمینیستها با اعتقاد به گفتهٔ مارتین لوتر کینگ جی آر.، که میگوید «تهدید عدالت در هر جا تهدید عدالت در همهجاست»، یک مشی خصمانه نسبت به سیاست در پی میگیرند. به اعتقاد آنها، بعضی فمینیستهای خودشناخته، دیگر جنبشها، همچون جنبش حقوق مدنی و جنبش حقوق همجنسخواهی را مورد حمایت قرار میدهند. در همین زمان، بسیاری از فمینیستهای سیاه پوست همچون بل هوکسها جنبشی را که جهت تسلط زنان سفیدپوست باشد مورد انتقاد قرار میدهند. این تصور در فمینیسم از پیش مستعمراتی کلیدی است. بسیاری از زنان فمینیست سیاهپوست واژهٔ زن گرائی را برای دیدگاههای خود ترجیح میدهند.
فمینیسم اغلب با مطالعات همجنس خواهی و تغییر جنسیت مرتبط شدهاست و درمواردی فمینیسم روانکاوی بر پیشرفت روانکاوی جنسیتی منطبق است. برخی از فمینیستها نسبت به جنبش تغییر جنسیت بسیار محتاط هستند چرا که آن را به عنوان رقیب تمایز میان مرد و زن میبینند. افرادی که به عنوان جنس مونث تغییر جنسیت و تغییر تمایلات جنسی دادهاند از برخی گردآوریها و وقایع فقط زنان محروم شده و توسط عدهای از فمینیستها که میگویند کسی که از بدو تولد به عنوان جنس نر قلمداد میشود قادر به فهم ستمی که در مواجهه با زنان میشود نیست، طرد میشوند. این محرومیت توسط مردمی که تغییر جنسیت دادهاند به عنوان تغییر تشویشی مورد انتقاد واقع میشود. یعنی اشخاصی که از این که کشمکشهای سیاسی و اجتماعیشان با فمینیستها مرتبط شود و این که تبعیض در برابر مردمی که تغییر جنسیت دادهاند شکلی ازپدر سالاری است حمایت میکنند. (فمینیسم تغییر و مطالعات جنسیتی را مشاهده نمائید.)
در سال ۱۸۰۰ در جنبش حقوق زنان در ایالات متحده آمریکا بر سر تصویب قوانین چهاردهمین و پانزدهمین شکاف ایجاد شد. اصلاحات قانون اساسی ایالات متحده حق رای را به مردان آفریقائی آمریکائی اهداء نمود. الیزابت کیدی استنتن و سوزان بی. آنتونی، از جمله دیگران، مدعی شدند که مردان سیاهپوست نباید حق رای داشته باشند مگر این که مشابه این حق به «کلیه» زنان اهدا شود، از سال ۱۸۶۸ تا ۱۸۷۰، زمانی که پانزدهمین اصلاح تصویب شد، در بخش وسیعی از ایالات متحده جنبش حقوق مدنی به وجود آمد، و در سال ۱۸۶۹، باعث یک انفصال در جنبش حق رای و انتخاب زنان شد، و منجر به جدائی انجمن ملی حق رای و انتخاب زنان (ان دبلیو اس ای) و انجمن حق رای و انتخاب زنان آمریکائی (ای دبلیو اس ای) در ایالات متحده شد.
فمینیسم مدرن
بسیاری از فمینیستها معتقدند که در بخش وسیعی از دنیا هنوز تبعیض در برابر زنان وجود دارد. اما در داخل جنبشها راجع به شدت مسایل جاری، اینکه مشکلات چه هستند، و چگونه میتوان آنها را حل کرد، اختلافاتی وجود دارد.
از سوی دیگر افراطیهای شامل برخی از فمینیستهای طرفدار اصلاحات سیاسی همچون گلوریا آلرد و مری دالی کسانی هستند که استدلال میکنند که جامعه انسانی با تعداد کم مردان به طرز چشمگیری بهتر خواهد شد. همچنین مخالفانی نیز، همچون کریستینا هاف سامرز یا کمیل پاگلیا وجود دارند، کسانی که خود را به عنوان فمینیست میشناسند اما همین افراد جنبش متعصب ضد مردانه را متهم میکنند.
مشکل بسیاری از فمینیستها استفاده از واژه «فمینیست» در مورد گروهها یا مردمی است که در تشخیص یک برابری اساسی میان جنسیتها درماندهاند. برخی از فمینیستها، همچون کاتا پولیت یا نادین استروسن (رئیس آی سی ال یو و مولف کتاب «حمایت از هرزه گر و شهوتران») بر در نظر گرفتن تعریف فمینیسم بسادگی این عبارت که «زنان هم انسان هستند» تأکید میکند. نظریاتی که به جای متحد کردن جنسها آنها را از یکدیگرجدا میکنند به اعتقاد این افراد به جای «فمینیست» بودن "جنسگراً هستند.
همچنین مشاجراتی میان فمینیستهای تفاوت گرا همچون کارول گیلیگان از یک سو، کسی که معتقد است فرقهای مهمی بین جنسها وجود دارد (که ممکن است ذاتی باشد یا نباشد، اما نمیتواند نادیده گرفته شود)، و کسانی که معتقدند تفاوتهای غیر ضروری مابین جنسها وجود دارد، موجود میباشد، و نقشهای مشاهده شده در جامعه به شرایط بستگی دارند
ماریلین فرنچ در تحقیقات خود پدر سالاری و تاثیرات آن بر دنیا را بصورت جامع تجزیه و تحلیل میکند. او پدر سالاری را به عنوان سیستمی معرفی میکند که قدرت بر روی زندگی، کنترل برروی لذت و غلبه بر شادی را گرامی میدارد. مطابق نظر فرنچ، " تنها ابداع یک سیرت که به نسل بشریت اجازه خواهد داد بسادگی زنده بماند کافی نیست. بقا زمانیکه مستلزم وجودی آن یک حالت بدبختی باشد یک شر است. بلکه زمان شایستهاست که باقی ماندن و ادامه حیات خوشی/لذت هدف آن باشد. مفهوم لذت توسط فیلسوفان و فاتحان هر چه بیشتر بهعنوان صفت ناشایست و به عنوان ارزشی برای انسان ترسو، کوته فکر و پر رو تقلیل یافتهاست. تقوا هم اغلب به نام بعضی اهداف بالاتر درگیر چشم پوشی از لذت است، هدفی که درگیرقدرت (برای مردان) یا فداکاری(برای زنان) میشود. در دنیای بزرگ و دارای اهداف جدی، لذت به عنوان یک مسأله سطحی و پوچ توصیف میشود. اما لذت از دایره پیگردهای جدی یا اغراض خارج نیست، به واقع، لذت در آنها پیدا میشود، و این تنها دلیل واقعی جهت زنده ماندن است. این فلسفه چیزی است که ماریلین فرنچ به عنوان یک جانشین برای ساختار جاری، که در آن قدرت ارزش بالاتری داشتهاست، پیشنهاد میکند.
کارول تاوریس، مولف «خشم: احساس بد تعبیر شده» و «عدم سنجش صحیح زنان: چرا زنان جنس بهتر نیستند، جنس درجه دو، یا جنس مقابل میباشند»، مدعی است که در آینده نیز برای زمانی طولانی تجربیات مردان به عنوان استانداردهای انسانی در نظر گرفته میشوند و زنان همواره در آمریکای شمالی یا نقاط دیگر جهان همچنان با تبعیض مواجه خواهند بود.
تأثیرات بر حقوق مدنی
فمینیسم بر روی بسیاری از تغببرات، شامل حق رای و شرکت در انتخابات زنان، استخدام وسیع زنان با دستمزدهای مساوی تر، حق آغاز کردن طلاق عایدیها و معرفی "گناه نبودن طلاق، حق فراهم کردن وسائل جلوگیری از بارداری و سقط جنینهای سالم، و حق تحصیلات دانشگاهی در جامعه غرب تأثیر گذاشتهاست.
تاثیرات فمینیسم در غرب
در حالی که تعدادی از فمینیستها استدلال میکنند که اختلافات زیادی تا رسیدن به تساوی وجود دارد دیگران موافق نیستند و مشاهده میشود که بسیاری از مبارزه طلبیها مغلوب شدهاند. برای مثال، در جوامع پیشرفته، امروزه در هر دو مورد فارغ التحصیل شدن از مدارس عالی و ثبت نام در دانشگاه تعداد زنان بیشتر از مردان برآورد میشود. زنان در نرخهایی برابر و یا بیش از مردان در مدارس حرفهای پذیرفته میشوند. این در حالیست که در قیاس با مردان، زنان کمتری در زندانها بر اثر شکنجه جان میسپارند. خشونت بر علیه زنان بازتاب به مراتب بیشتری در برابر خشونت بر علیه مردان دارد و مردان بسیار بیشتری به جبهههای جنگ فرستاده میشوند و مرگ در مورد آنان تاثیر بسیار کمتری بر جنبشهای مدعی برابری حقوق زنان و مردان در مقایسه با مرگ یک زن میگذارد.
تاثیر بر زبان
بسیاری از فمینیستهای انگلیسی زبان اغلب از آنچه که فکر میکنند زبان غیرجنسیتی است طرفداری میکنند. استفاده از «Ms» به معنی «خانم» جهت اشاره به هر دو دسته زنان چه آنها که ازدواج کردهاند یا نکردهاند یا استفاده از «he (ضمیر اشاره به مرد) یا she (ضمیر اشاره به زن)» (یا دیگر ضمایر خنثی جنسیتی) به جای «he (ضمیر اشاره به مرد)» در جاهایی که جنسیت مشخص نیست.
همچنین فمینیستها اغلب از طرفداران استفاده از زبان «جنسیت شمولی» میباشند، همچون “human” (به معنی بشر) به جای “mankind” (این واژه نیز به معنی بشر است اما واژه به معنی مرد نوعی دید مذکرگرا به بشریت ایجاد میکند).
فمینیستها استفاده مطلوب از زبان را در بیشتر موقیتها هم جهت آنچه که آنها ادعا میکنند نوعی برابری و رفتار محترمانه با زنان است یا جهت تاثیر گذاشتن بر لحن سخنرانی سیاسی، گسترش دادهاند. این میتواند حرکتی در جهت تغییر زبان به نظر آید که توسط برخی از فمینیستها به عنوان جنسیت گرایی تلقی میشود. این فمینیستها استدلال میکنند که زبان ادراک واقعیت را مستقیما تحت تاثیر قرار میدهد.
از آنجایی که بسیاری از زبانهای غیرهندو اروپایی ساختار گرامری جنسیتی ندارند در فمینیسم قبل از دوران استعمار موضوع زبان اغلب کمتر مورد تاکید قرار میگیرد.
در تغییرات زبانی تحت تأثیر فمینیسم میتوان نوعت رویکرد متفاوت را نسبت به زبان فرانسه دید. ساختار گرامری جنسیتی در فرانسه بسیار نافذتر از انگلیسی میباشد، این ساختار عملاً ایجاد یک زبان فارغ از جنسیت را غیر ممکن میسازد. در عوض، نامهایی که در اصل فقط یک شکل مذکر داشتند اکنون قرینههای مونثی دارند که برای آنها ایجاد شدهاست. کلمه «پرافسیر» به معنی معلم در زبان فرانسه، سابقا همیشه صرفنظر از جنسیت معلم مذکر بود، حالا یک شکل مونث برابر دارد «پرافسیوز». مواردی که شکلهای مذکر و مونث جدا میشوند همیشه وجود داشتهاست، زمانی حالت استاندارد برای توصیف گروهی از مردان و زنان به این صورت بود که حالت جمع مذکر را استفاده مینمودند. امروزه، شکلهایی متفاوت برای هر جنس رایجتر هستند. چنین عبارتی در کانادا و فرانسه مصطلح هستند. اما عملاً در سایر کشورهای دیگر که به فرانسه صحبت میکنند ناشناخته میباشد.
این رویکرد ایجاد ساختار زبانی کلی برای هر دوجنس در سایر زبانها نیز در حال گسترش است و بسیاری از فمنیستها در سراسر جهان تلاش میکنند ساختارهایی را که در آن نشانههای مذکر برای اشاره به انسان به معنای کلی به کار میرود از زبان حذف کنند.
تاثیر بر مذهب
فمینیسم تاثیری عظیم بر بسیاری از جنبههای مذهب داشتهاست. در شاخههای روشنفکری مسیحیت پروتستان (و به طور برجسته در برخی استیلاهای محافظه کارانه وابسته به علوم الهی، همچون انجمنهای الهی زنان روحانی تلقی شدهاند، و در یهودیت نوگرا، زنان میتوانند خاخام شوند. در درون این گروههای مسیحی و یهودی، زنان بتدریج با به دست گرفتن مواضع قدرت با مردان بیشتر برابر شدهاند، اکنون نقش آنها در توسعه زمینهای جدید اعتقادی مورد توجه قرار گرفتهاست.
از طرف دیگر رهبری زنان در مسایل مذهبی توسط مذهب کاتولیک رومی رد شدهاست. به گونهای تاریخی مذهب کاتولیک رومی زنان را از ورود به کشیشی و دیگر مقامهای روحانیت محروم کردهاست، زنان به نقش راهبهها یا مردم خارج از سلک روحانیت محدود شدند.
فمینیسم همچنین نقش مهمی در پذیرش شکلهای جدید مذهبی داشتهاست. مذاهب نیوپاگان مخصوصا گرایش به تاکید بر اهمیت روحانیت رب النوع داشته، و سوال میکند که چرا آنها در قالب خصومت مذهبی کهن به زنان و جنس مقدس زن مینگرند. فمنسیم در مذاهب بیشتر در بینش نوین به جایگاه حضرت مریم، دیدگاههای نوین اسلامی در مورد فاطمه زهرا، و مخصوصا اعتقاد کاتولیک به کوردمپتیکس نمود یافتهاست.
- ۹۰/۰۳/۰۲