شعر
يكشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۱، ۰۷:۲۲ ب.ظ
آسمان، آهسته میبارید، بغضی ساده را
کاروان، خورشید میپاشید، عرضِ جاده را
صوت قرآن غریبی، دشت را پر کرده بود
بر فراز نیزه میبردند قرآنزاده را
دست و پای نیزه را بستند بر روی شتر
تا نبندد قامت بیمار او سجّاده را
دور میکردند از دامان پُر مهر پدر
دخترانِ خردسالِ دل به بابا داده را
کاروان! گامی مرو! گویا کسی جا مانده است
ساربان! سیلی مزن، این کودک افتاده را...
حیدر منصوری
دانلود کنید.