!!!گلچین!!!

بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند .*.*. بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانه‌ی ماست

!!!گلچین!!!

بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند .*.*. بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانه‌ی ماست

!!!گلچین!!!

آخر این دردِ ‌تغافل که به پیمانهٔ ماست
آتشی از پیِ دردادنِ میخانهٔ ماست
این صدایی که ز بشکستنِ دل می‌شنوی
در حقیقت اثرِ نالهٔ زولانهٔ ماست
تا چو مجنون پیِ لیلایِ ترقّی برسیم
ذوقِ صحرایِ طلب در دلِ دیوانهٔ ماست
غمِ گیسویِ پریشانِ ترقّیِّ وطن
بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند
بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانهٔ ماست

پیام های کوتاه
  • ۶ خرداد ۹۲ , ۰۲:۱۰
    شکر
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۲ , ۱۳:۱۴
    احساس
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۲ , ۱۲:۳۸
    رفیق
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۹ ارديبهشت ۹۵، ۱۶:۴۸ - سید حمید
    ممنون
نویسندگان

در سوگ آفتاب سرخ محراب

پنجشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۱، ۱۲:۵۶ ب.ظ
شهادت علی (ع) شاهد عدالت او بود.
خون همیشه جوشان فرق مطهرش، سند حقانیت آن جاودانه مرد تاریخ بود.
هنوز هم غروب، رنگ و ماتم او را دارد.
شب، سیاه پوش سوگ امیر مؤمنان(ع) است.
و هر شیعه، هر جا که باشد، در روز شهادت مولایش، داغ یتیمی را احساس می کند.
هنوز در سوگ او، آسمان تیره، اشک ستاره می ریزد و شب از فراق او ماتم زده است.
اینک زمان، به گواهی جاودانگیِ آن «جاودانه مرد»، ایستاده است.
و ... زمین، میراث دار فضائل اوست.
غدیر علی (ع) هنوز هم چشمه ای لبریز از آب حیات و دریایی مواج از کرامت هاست.
کوچه و بازار کوفه، هنوز هم ردّ پای علی (ع) و آهنگ صدای او و طنین خطبه هایش را در خود حفظ کرده است.
محراب علی (ع) هنوز هم از خون فرق شکافته ی مولا رنگین است.
آجرهای مسجد کوفه و در و دیوار آن معبد عظیم، هنوز ناله ی «فزت و رب العکبه» را می شنود. یتیمان تاریخ، هنوز هم چشم انتظار نان و غذای علی (ع) نشسته اند و محرومان با سفره ای تهی هنوز هم چشم بر در، منتظر دست های کریم آن وصیّ پاک و قهرمان خیبر گشایند.
دل های ما، چاهی است انباشته از رنج نامه های غریبانه ی علی (ع).
غروب ها، یادآور غروب خورشید امامت در «21 رمضان» است و «داغ علی» چنان عظیم و سنگین است که کوهها را از هم می پاشد و دریاها را به تلاطم می اندازد.

  • محمدحسین کاوری

نظرات  (۲)

  • سرباز کوچولو
  • سلام
    ممنون که لایق دونستی
    فقط یه خواهش
    توی این شبا اسم منم ببر
    سلام ای چشم بارانی ! پناهم می دهی امشب ؟
    سوالم را که می دانی ! پناهم می دهی امشب ؟

    منم آن آشنای سالیان گریه و لبخند
    و امشب رو به ویرانی ، پناهم می دهی امشب ؟

    میان آب و گل رقصان ، میان خار و گل خندان
    در آن آغوش نورانی ، پناهم می دهی امشب ؟

    دل و دین در کف یغما و من تنها و من تنها...
    در این هنگام رو حانی ، پناهم می دهی امشب ؟

    به ظلمت رهسپار نور و از میراث هستی دور
    در آن اسرار پنهانی ، پناهم می دهی امشب ؟

    رها از همت بودن ، رها از بال و پر سودن
    رها از حد انسانی ، پناهم می دهی امشب ؟

    نگاهت آشنا با دل ، کلامت گرمی محفل
    تو از چشمم چه می خوانی ؟ پناهم می دهی امشب ؟

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی