اگر برهنگی تمدن باشد،
حیوانات متمدن ترین موجودات عالمند!
- ۱ نظر
- ۱۲ مرداد ۹۲ ، ۰۱:۳۸
در دیـــــاری که تـــــو آنجا باشی ،
بودن آنجا کافیـــــست . . .
آرزو هـــــــــای دگر ؛ اوج بی انصافیــــست . . .
گـاهــﮯ نـدانـسـتـﮧ از یــک نـفـر بـتـﮯ درســت مــیـکـنـﮯ
آنــقـدر بـزرگ کـﮧ از دســت ابـراهـیـم نـیـز کــارـﮯ بـر نـمـﮯ آیـد
تمـام عروسکــ هـای دنیـا یتیـم می ماندند
اگــر خـدا دختـر را نمی آفرید !
کاش وقتی زندگی فرصت دهد گاهی از پروانه ها یادی کنیم
کاش بخشی از زمان خویش را وقف قسمت کردن شادی کنیم
کاش وقتی آسمان بارانی است از زلال چشم هایش تر شویم
وقت پاییز از هجوم دست باد کاش مثل پونه ها پرپر شویم
کاش دلتنگ شقایق ها شویم به نگاه سرخشان عادت کنیم
کاش شب وقتی که تنها می شویم با خدای یاس ها خلوت کنیم
کاش گاهی در مسیر زندگی باری از دوش نگاهی کم کنیم
فاصله های میان خویش را با خطوط دوستی مبهم کنیم
کاش مثل آب،مثل چشمه سار گونه نیلوفری را ترکنیم
ما همه روزی از اینجا می رویم کاش این پرواز را باور کنیم
کاش با حرفی که چندان سبز نیست قلب های نقره ای را نشکنیم
کاش هر شب با دو جرعه نور ماه چشم های خفته را رنگی زنیم
کاش بین ساکنان شهر عشق رد پای خویش را پیدا کنیم
کاش با الهام از وجدان خویش یک گره از کار دل ها وا کنیم
کاش رسم دوستی را ساده تر مهربان تر ،آسمانی تر کنیم
کاش در نقاش دیدارمان شوق ها را ارغوانی تر کنیم
کاش اشکی قلب مان را بشکند با نگاه خسته ای ویران شویم
کاش وقتی شاپرک ها تشنه اند ما به جای ابر ها گریان شویم
کاش وقتی آرزویی می کنیم از دل شفاف مان هم رد شود
مرغ آرمین هم از آنجا بگذرد حرف های قلبمان را بشنود
گر چه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکن! آینه انقدر تماشایی نیست
حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا
دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟
بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را
قایقت را بشکن! روح تو دریایی نیست...
آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد
آه! دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست
آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست
حال وقتی به لب پنجره می آیی نیست
خواستم با غم عشقش بنویسم شعری
گفت:هر خواستنی عین توانایی نیست...
شعر از:فاضل نظری
اگر انسان با دید بصیرت بنگرد ، می بیند که این سختی ها بجز خیر برای انسان چیزی ندارد.نمونه اش همین روزه ، آنهم در این هوای گرم؛ درست است که سختی دارد اما: إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرا
داستانک:
پس
از آنکه حضرت مریم علیها السّلام از دنیا رفت، حضرت عیسی علیه السّلام جنازه ی او
را پس از تجهیز به خاک سپرد، سپس روح مادرش را دید و گفت: «مادر! آیا هیچ آرزویی
داری؟»
مریم
علیها السّلام پاسخ داد: «آری، آرزویم این است که در دنیا بودم و شب های سرد زمستانی
را با مناجات و عبادت در درگاه خدا به بامداد می رساندم و روزهای گرم تابستان را
روزه می گرفتم»
دلم کمی خدا می خواهد ...
کمی سکوت ...
کمی آخرت ...
دلم دل بریدن می خواهد ...
کمی اشک ...
کمی بهت ...
کمی آغوش آسمانی ...
دلم یک کوچه می خواهد ...
بی بن بست ...
و یک خدا ...
تا کمی باهم قدم بزنیم ...
فقط همین ... !