- ۱ نظر
- ۰۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۱:۵۸
نه به های است و نه هوی
نه به این است و نه اوی
نه به جام است و سبوی.
به تو سر بسته و در پرده بگویم
تا کسی نشنود این راز گهربارِ جهان را
انچه گفتند و سرودند, تو آنی
خود تو جام جهانی
تو ندانی تو ندانی که خود, آن نقطه ی عشقی
تو خودت باغ بهشتی
به تو سوگند به تو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی
تا بر در خانه ی متروکه ی هر کس ننشینی و به جز روشنیه پرتو خود هیچ نبینی و گل وصل نچینی
نه که جزئی، نه چون اب در اندام سبویی خود اویی خود اویی.
به خود آی!!!!
تقدیم به چشم هایی که در راه ماندند و دل هایی که آنها را ندیدند
تقدیم به اشک هایی که غرورشان شکست و عهدی که هیچکس با آنها نبست . . .
.
.
.
من “تــــــو” را به دلم قول داده ام
نگذار بد قول شوم . . .
.
.
.
تقصیر دلم نیست که در کنج دلم جا داری / خوشگلی ، با نمکی ، دو چشم زیبا داری . . . !
.
.
.
آه گراهام
کاش اختراع نمیکردی تلفنی را که زنگ نمیزند . . .
.
.
.
چقدر خوبه که بدونی یکی یه جایی داره
یه آهنگی رو فقط به یاد تو گوش میده . . .
.
.
.
گاهی خیال میکنم از من بریده ای / بهتر ز من برای دلت برگزیده ای
از من عبور می کنی و دم نمیزنی / تنها دلم خوش است که شاید ندیده ای . . .
.
.
.
ز هجران تو پرپر می زند دل / ز دل تنگی به هر در می زند دل
چو بلبل در فراق رویت ای گل / به دیوار قفس سرمیزند دل . . .
.
.
.
آنچنان کز برگ گل عطر گلاب آید برون / تا که نامت میبرم از دیده آب آید برون . . .
.
.
.
دیری است ندیده ام من الماس تنت / عابــر نشـــدم به کــــوچه یاس تنت
تبریز چـــــرا شده است فصل تن تو / خـــــواهم برسم به بندر عباس تنت
.
.
.
سخت ترین فعلی که برایت به سادگی صرف کردم ، عمرم بود . . .
.
.
.
حرارت لازم نیست گاهی از سردی نگاهت میتوان آتش گرفت . . .
.
.
.
این سخن در آسمان باید نوشت:
با تو در دوزخ مداوم ، بی تو هرگز در بهشت . . .
.
.
.
مصرعی از قلب من ، با مصرعی از قلب تو / شاه بیتی میشود در دفتر و دیوان عشق
.
.
.
فرقی نمیکنه که به اندازه دل یک گنجشک دوستت داشته باشم یا به اندازه دل فیل
مهم اینه که به اندازه یک دا دوستت دارم . . .
.
.
.
سخن ، آغاز گفتن نیست ، نگاهی میشود گاهی کلام اولین دیدار . . .
.
.
.
از تن خشک شاخه ها توقع جوانه نیست / اسب نفس بریده را طاقت تازیانه نیست . . .
.
.
.
سلام بر دل هایی که در کلاس انتظار غیبت نکردند . . . !
.
.
.
در فصل تگرگ عاشقت میمانم / با ریزش برگ عاشقت میمانم
هر چند تبر به ریشه ام میکوبی / تا لحظه مرگ عاشقت میمانم . . .
.
.
.
زندگی با تو برایم بوی ریحان میدهد / بی تو اما بوی ریحان ، بوی زندان میدهد . . .
.
.
.
در حضور خار ها هم میشود یک یاس بود / در هیاهوی مترسک ها پر از احساس بود
میشود حتی برای دیدن پروانه ها / شیشه های مات یک متروکه را الماس بود
کاش میشد ، حرفی از کاش میشد هم نبود / هرچه بود احساس بود و عشق بود و یاس بود
.
.
.
من ناخدای عشقم ، طوفان حریف من نیست / من عاشق تو هستم مجنون رقیب من نیست . . .
.
.
.
قلب من جایگاه رفیقی است که شقایق ها حسرت آن را میخورند . . .
.
.
.
شال و کلاه می بافم با خیالت
تا در سرمای نبودنت یخ نبندم . . .
.
.
.
۱۰۹۲۸۳۴۰۱۹۸۲۷۳۶۵۹۸۷۱۲۶۳۵۹۸۱۲۶۳۴۸۹۰۷۲۳۹۰۴۶۷۸۶۵۷۶
اینقدر دوست دارم !!!
.
.
.
لنگر عشق زدم بر دل طوفانی تو / تکیه گاهم شده است ساحل بارانی تو . . .
.
.
.
کاش میدانستی آن کس که در تو امید به زندگی را پرورش میداد ، خودش محتاج
قطره ای از باران محبت بود . . .
.
.
.
آن شب که شد زندگی ما آغاز ، آغاز شد افسانه این سوز و گداز
دادند به ما دلی گفتند بسوز ، دیدند که سوختیم گفتند بساز . . .
اگه خاطرخواه زیاد داری ،
معنیش این نیست که فوق العاده بی نقصی ،
شاید خیلی ارزون قیمتی .
نان حلال خیلی خیلی خوب است. من نان حلال را خیلی دوست دارم. ما باید
همیشه دنبال نان حلال باشیم. مثل آقا تقی. آقاتقی یک ماستبندی دارد. او
همیشه پولِ آبِ مغازه را سر وقت میدهد تا آبی که در شیرها میریزد و ماست
میبندد حلال باشد. آقا تقی میگوید: آدم باید یک لقمه نان حلال به زن و بچهاش
بدهد تا فردا که سرش را گذاشت روی زمین و عمرش تمام شد، پشت سرش بد و
بیراه نباشد.
دایی من
کارمند یک شرکت است. او میگوید: تا مطمئن نشوم که ارباب رجوع از ته
دل راضی شده، از او رشوه نمیگیرم. آدم باید دنبال نان حلال باشد. داییام میگوید:
من ارباب رجوع را مجبور میکنم قسم بخورد که راضی است و بعد رشوه میگیرم!
عموی من یک غذاخوری دارد. عمو همیشه حواسش است که غذای
خوبی به مردم
بدهد. او میگوید: در غذاخوری ما از گوشت حیوانات پیر استفاده نمیشود و هر چه
ذبح میکنیم کره الاغ است که گوشتش تُرد و تازه است و کبابش خوب در میآید. او
حتماً چک میکند که کره الاغها سالم باشند وگرنه آنها را ذبح نمیکند. عمویم
میگوید: ارزش یک لقمه نان حلال از همهی پولهای دنیا بیشتر است!! آدم باید حلال
و حروم نکند. عمو میگوید: تا پول آدم حلال نباشد، برکت نمیکند. پول حرام بیبرکت
است.
من فکر میکنم
پدر من پولش حرام است؛ چون هیچوقت برکت ندارد و همیشه وسط
برج کم میآورد. تازه یارانهها را خرج میکند و پول آب و برق و گاز را نداریم که بدهیم.
ماه قبل گاز ما را قطع کردند چون پولش را نداده بودیم. دیشب میخواستم به پدرم
بگویم: اگر دنبال یک لقمه نان حلال بودی، پول ما برکت میکرد و همیشه پول
داشتیم؛ اما جرأت نکردم. ای کاش پدر من هم آدم حلال خوری بود