!!!گلچین!!!

بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند .*.*. بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانه‌ی ماست

!!!گلچین!!!

بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند .*.*. بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانه‌ی ماست

!!!گلچین!!!

آخر این دردِ ‌تغافل که به پیمانهٔ ماست
آتشی از پیِ دردادنِ میخانهٔ ماست
این صدایی که ز بشکستنِ دل می‌شنوی
در حقیقت اثرِ نالهٔ زولانهٔ ماست
تا چو مجنون پیِ لیلایِ ترقّی برسیم
ذوقِ صحرایِ طلب در دلِ دیوانهٔ ماست
غمِ گیسویِ پریشانِ ترقّیِّ وطن
بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند
بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانهٔ ماست

پیام های کوتاه
  • ۶ خرداد ۹۲ , ۰۲:۱۰
    شکر
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۲ , ۱۳:۱۴
    احساس
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۲ , ۱۲:۳۸
    رفیق
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۹ ارديبهشت ۹۵، ۱۶:۴۸ - سید حمید
    ممنون
نویسندگان

۴۳۳ مطلب توسط «محمدحسین کاوری» ثبت شده است

۲۸
تیر
۹۲


با سلام

برخی از دوستان لطف داشتند و سوالاتی پیرامون نرم افزار ProShow Producer  پرسیدند.


پاسخ به این سوالات در قالب یک فایل ضمیمه فایل اصلی این نرم افزار را می‌توانید از لینک زیر دانلود کنید.

حجم: 400K.B

  

دانلود فایل ضمیمه آموزش



برای دانلود فایل اصلی آموزش روی لینک زیر کلیک کنید

دانلود فایل اصلی آموزش

  • محمدحسین کاوری
۲۷
تیر
۹۲


روزه داران گرامی، لطفا یک لیوان آب هویچ بستنی را تصور بفرمایید

عرض دیگه ای ندارم، موفق و موید باشید!







  • محمدحسین کاوری
۲۷
تیر
۹۲


  • محمدحسین کاوری
۲۶
تیر
۹۲


همتون اجمالا جریان لیلی و مجنون رو میدونید. اما یه قسمتی از این داستان هست که نظامی شعرشو در کتاب لیلی و مجنون با زیبایی خاصی بیان کرده

این قسمت مربوط به زمانیه که شخص ره‌گذری به مجنون خبر میرسونه که لیلی عهدش رو شکسته و  ازدواج کرده. اون شخص اینطوری سر صحبت رو باز میکنه:

 

ای بی‌خبر از حساب هستی

مشغول به کار بت‌پرستی

 

آن دوست که دل بدو سپردی

بر دشمنیش گمان نبردی

 

چون خرمن خود به باد دادت

بد عهد شد و نکرد یادت

 

دادند به شوهری جوانش

کردند عروس در زمانش

 

باشد همه روزه گوش در گوش

با شوهر خویشتن هم آغوش

 

کارش همه بوسه و کنار است

تو در غم کارش این چه کار است

 

*

زن گر نه یکی هزار باشد

در عهد کم استوار باشد

 

چون نقش وفا و عهد بستند

بر نام زنان قلم شکستند

 

زن دوست بود ولی زمانی

تا جز تو نیافت مهربانی

 

چون در بر دیگری نشیند

خواهد که دگر تو را نبیند

 

زن میل ز مرد بیش دارد

لیکن سوی کام خویش دارد

 

زن راست نبازد آنچه بازد

جز زرق نسازد آنچه سازد

 

بسیار جفای زن کشیدند

وز هیچ زنی وفا ندیدند

 

مردی که کند زن آزمائی

زن بهتر از او به بی‌وفائی

 

زن چیست نشانه گاه نیرنگ

در ظاهر صلح و در نهان جنگ

 

در دشمنی آفت جهانست

چون دوست شود هلاک جانست

 

گوئی که بکن نمی‌نیوشد

گوئی که مکن دو مرده کوشد

 

چون غم خوری او نشاط گیرد

چون شاد شوی ز غم بمیرد

 

این کار زنان راست باز است

افسوس زنان بد دراز است

 

بعد از این گفته‌های ره گذر، مجنون کاری جز صحبت کردن و درد دل کردن با خیال لیلی از دستش برنمیامد. بنابراین با تصور معشوقه‌اش گفت:

 

با او به زبان باد می‌گفت

کی جفت نشاط گشته با جفت

 

کو آن دو به دو به هم نشستن

عهدی به هزار عهده بستن

 

کو آن به وصال امید دادن

سر بر خط خاضعی نهادن

 

دعوی کردن به دوستاری

دادن به وفا امیدواری

 

و امروز به ترک عهد گفتن

رخ بی گنهی ز من نهفتن

 

گیرم دلت از سر وفا شد

آن دعوی دوستی کجا شد

 

من با تو به کار جان فروشی

کار تو همه زبان فروشی

 

من مهر ترا به جان خریده

تو مهر کسی دگر گزیده

 

کس عهد کسی چنین گذارد؟

کو را نفسی به یاد نارد؟

 

با یار نو آنچنان شدی شاد

کز یار قدیم ناوری یاد

 

گر با دگری شدی هم‌آغوش

ما را به زبان مکن فراموش

 

برداشتی اولم به یاری

بگذاشتی آخرم به خواری

 

آن روز که دل به تو سپردم

هرگز به تو این گمان نبردم

 

بفریفتیم به عهد و سوگند

کآن تو شوم به مهر و پیوند

 

کردی دل خود به دیگری گرم

وز دیده‌ی من نیامدت شرم

 

گیرم که مرا دو دیده بستند

آخر دگران نظاره هستند

 

چون عهده‌ی عهد باز جویند

جز عهد شکن ترا چه گویند

 

فرخ نبود شکستن عهد

اندیشه کن از شکستن مهد

 

در تو به چه دل امید بندم

وز تو به چه روی باز خندم

 

با اینهمه رنج کز تو سنجم

رنجیده شوم گر از تو رنجم

 

غم در دل من چنان نشاندی

کازرم در آن میان نماندی

 

با اینهمه جورها که رانی

هم قوت جسم و قوت جانی

 

بیداد تو گر چه عمر کاهست

زیبائی چهره عذر خواهست

 

آنرا که چنان جمال باشد

خون همه کس حلال باشد

 

مه گر شکرین بود تو ماهی

شه گر به دو رخ بود تو شاهی

 

از خوبی چهره چنین یار

دشوار توان برید دشوار...

 

«نظامی»


  • محمدحسین کاوری
۲۴
تیر
۹۲
دوستان نظرتون راجع به این عکس چیه؟



به قول یکی از دوستام
حکایت عجیبیه؛ حکایت پر طاووس...
  • محمدحسین کاوری
۲۰
تیر
۹۲

 

نه در «گوگل» نشانی از تو می توان یافت

نه در «فیس بوک»،

برای سر زدن به تو «فیلتر شکن» لازم نیست،

همه دلهایی که بدون «پسورد» بالا می آیند

نشانی از «تو» دارند.

گل نرگس

برای ماهی ها « کامنت »می گذارم

برای پرنده ها « اف لاین »

می خواهم عطر نامت را

برای همه « چت روم »ها بفرستم

می خواهم

« بک گراند » همه دلها تو باشی

گل نرگس من!

می آید...

شنبه ها گل می فروشم.

یک شنبه ، کفش هایم را واکس می زنم

و به زلزله ای که در راه است فکر می کنم.

دوشنبه ها را سکوت می کنم.

سه شنبه، ایمیل هایم را چک می کنم

و برای مرگ

لبخند می فرستم.

چهار شنبه ،

با دخترم به ملاقات خدا می روم.

پنج شنبه، شعر هایم را حراج می کنم.

جمعه ها ... اما،

فقط منتظر می مانم

می دانم که می آید.

 

«عبدالرحیم سعیدی راد »

  • محمدحسین کاوری
۱۶
تیر
۹۲

جهیزه: اسباب اثاثیه‌ای است که روی هر کدامش مارکِ مید این خون دل ؛ (Made in khone del)دارد.
لباس عروس: لباسی است که بسیاری از آدم‌های به ظاهر شاد می‌پوشند و می‌پوشانند. در ظاهر می‌خندند و در باطن به خاطر گرداب تجملات و چشم و همچشمی گریه.
جهیزیه بَرون: مراسمی است که در آن اقلام جهیزه توسط هیئت داوران (مهین، شهین و رامین و... )ثبت و فیلم برداری می‌شود.
پاتختی: مراسمی است که آدم‌ها در آن آبروی برخی را با خواندن هدایا می‌برند و کف می‌زنند و کِل می‌کشند. در این مراسم هدایا با فیلم و ...ثبت می‌شود تا مبادا فردا برای جبران بیشتر بدهند.
عروس کِشون: مراسمی است که در آن داماد بینوا به کسی رو می‌زند تا ماشین شیک و گران قیمت کسی رو کرایه کند و الکی تا چند ساعت خوش باشند. در این مراسم با هر بوق زدن در نصف شب، نفرین و ناسزای هزاران بیمار و پیر زن و پیر مرد همراه آنها به هوا می‌رود؛ و به فحش دادن به اجداد آنها، تن مرده‌های عروس داماد در قبر می‌لرزد.
آینه بخت: آینه‌ای است که من (لباس عروس) با این رسومات و تجملات هرچه در آن نگاه کردم جز بدبختی چیزی ندیدم.
ماشین عروس: این نوع ماشین، اغلب، نه از عروس است و نه از داماد. ماشین مردم است که به گل هندونه و نارگیل و...آراسته می‌شود.
مراسم عسل خوراندن: شیرینی است که عروس و داماد پس از عقد به هم می‌خورانند تا مزه... که خوردن را نفهمند.
ولیمه : غذایی است که برخی می‌خورند و برخی می‌گویند آی کوفت بخورید.
شیر بها: پول زوری است که زنان شیرصفت از دامادان روبه صفت می‌گیرند.
مطرب: کسی است که آمپر شادیش در این شب بالا می‌رود و عروس و داماد در گرد شادی او تا چند سال سرفه می‌کنند.
سیسمونی: اسباب نوزادیی است که فرزندان بنی آدم به زور عرف از غیر پدر خود صاحب می‌شوند به گمان من علت این که آدمی زاد زیاد به حق خودش قانع نیست این است که کام او را با سیسمونی زور بر می‌دارند نه تربت سید الشهدا و آب باران.
راستی فکر نکنین منِ لباس عروس خشکم و مخالف شادی من با دیوانگی و کم عقلی مخالفم. عاشق یک رنگی و سادگی هستم من دلم لک می‌زنه برم تو عروس‌های مردم روستایی و عشایر اونایی که هنوز ویروس تجملات هارد ذهنشون رو خراب نکرد.

  • محمدحسین کاوری
۱۱
تیر
۹۲

بر سر آنم که گر ز دست برآید

دست به کاری زنم که غصه سر آید

خلوت دل نیست جای صحبت اضداد

دیو چو بیرون رود فرشته درآید

صحبت حکام ظلمت شب یلداست

نور ز خورشید جوی بو که برآید

بر در ارباب بی‌مروت دنیا

چند نشینی که خواجه کی به درآید

ترک گدایی مکن که گنج بیابی

از نظر ره روی که در گذر آید

صالح و طالح متاع خویش نمودند

تا که قبول افتد و که در نظر آید

بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر

باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید

غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست

هر که به میخانه رفت بی‌خبر آید

حافظ شیرازی

  • محمدحسین کاوری
۰۹
تیر
۹۲

این همه گفتند: خواهــرم، "حجــــابت"

یکبار هم بگوییم: بـــــــرادرم، "نگاهـــــــت"

  • محمدحسین کاوری
۰۹
تیر
۹۲

روزگارى شهر ما ویران نبود!

دین فروشى اینقدر ارزان نبود!


صحبت ازموسیقى و عرفان نبود!

هیچ صوتی بهتر از قرآن نبود!


دختران را بی حجابى ننگ بود!

رنگ چادر بهتر از هر رنگ بود!


مرجعیت مظهر تکریم بود!

حکم او را عالمى تسلیم بود....


اینک اما...

پشت پا بر دین زدن آزادگى است !

حرف حق گفتن عقب افتادگى است!


آخر اى پرده نشین فاطمه(س)!!

کى رسى برداد دین فاطمه(س)؟!


  • محمدحسین کاوری