به اندازه تموم خوبی های دنیا من بدم.
و تو خوبی.
خوبی به اندازه خودت.
به اندازه خدا بودنت...........
می بخشی؟؟؟
- ۰ نظر
- ۲۳ فروردين ۹۲ ، ۲۰:۳۵
به اندازه تموم خوبی های دنیا من بدم.
و تو خوبی.
خوبی به اندازه خودت.
به اندازه خدا بودنت...........
می بخشی؟؟؟
با سلام به همه دوستان
من بعد از غیبت کبری برگشتم!
از دوست خوبم قاصدک بخاطر آپ نگه داشتن وبلاگ واقعا تشکر میکنم
واسه شروع نظرتون در مورد این عکس چیه؟
ـ اظهار محبت و دوستی به بعضی از عابرین محترمی که شانس عبور از زیر پنجره کلاس ما رو داشتند!
خوب بعد از این همه ماجرا آدم باید یک فکری هم واسه شب امتحانش بکنه دیگه… نه؟
اما بعضی وقتها هر چقدر هم که زرنگ باشی تمهیداتت با شکست روبرو میشند و باید به فکر چاره افتاد… ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است…
هر چه را نیاز داشتم به دانستن از کشتی نوح آموختم:
1. از قایق جا نمانید
2. به خاطر بسپارید که همه ی ما در یک قایقیم (سرنوشت مشترک)
3. از قبل برنامه ریزی کنید. موقعی که نوح کشتی اش را می ساخت ،از باران خبری نبود.
4. خود را سالم و سر حال نگه دارید. امکان دارد در 60 سالگی کسی از شما بخواهد که دست به کار بزرگی بزنید.
5. به حرف نقادان و عیب جویان گوش ندهید،به کاری که باید انجام دهید بیندیشید
6. آیندتان را در جایی بلند و مرتفع بنا کنید.
7. سرعت ، هیچ مزیتی ندارد ، حلزون و یوزپلنگ هر دو در عرشه ی کشتی بودند.
8. موقعی که دچار فشار روحی هستید ،چندی روی آب غوطه خورید.
9. به خاطر بسپارید کشتی نوح را یک غیر حرفه ای ساخت و کشتی تایتانیک را حرفه ای ها ساختند.
10. هراسی از طوفان به دل راه ندهید . موقعی که با خدایید،همیشه رنگین کمانی در انتظارتان هست.
چشمانت
دریایی مواج هستند
که شب های مهتابی
جزر و مدهایش
چشمان مرا
غرق خودشان
می سازند...
در حکایتی از حاج محمد اسماعیل دولابی نیز نقل شده است که:
هر کجا متوحش شدید راه فرار به سوی خداست.))
قطره؛ دلش دریا می خواست خیلی وقت بود که به خدا خواسته اش رو گفته بود هر بار خدا می گفت : از قطره تا دریا راهیست طولانی، راهی از رنج و عشق و صبوری، هر قطره را لیاقت دریا نیست! قطره عبور کرد و گذشت قطره پشت سر گذاشت قطره ایستاد و منجمد شد قطره روان شد و راه افتاد قطره از دست داد و به آسمان رفت خدا قطره را به دریا رساند قطره طعم دریا را چشید طعم دریا شدن را خدا گفت : هست! قطره گفت : پس من آن را می خواهم بزرگ ترین را، و بی نهایت را ! و آدم عاشق بود، دنبال کلمه ای می گشت تا عشق را درون آن بریزد اما هیچ کلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت آدم همه ی عشقش را درون یک قطره ریخت قطره از قلب عاشق عبور کرد! و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید. خدا گفت : حالا تو بی نهایتی، زیرا که عکس من در اشــک عــاشق است!!
و قطره؛ هر بار چیری از رنج و عشق و صبوری آموخت
تا روزی که خدا به او گفت : امروز روز توست، روز دریا شدن!
اما؛ روزی دیگر قطره به خدا گفت: از دریا بزرگ تر هم هست؟
پس خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت : اینجا بی نهایت است!