
- ۰ نظر
- ۰۱ شهریور ۹۱ ، ۲۲:۴۱
انتظار یعنى ترقب، یعنى مترصد یک حقیقتى که قطعى است، بودن؛ این معناى انتظار است. انتظار ...
نظارت دقیق امام زمان ـ عجّل الله تعالى فرجه الشّریف ـ بر اعمال و عواقب بسیار بدِ گناهان اجتماعى
آیا نباید توجّه داشته باشیم که ما رییسى داریم که بر احوال ما ناظر است؟! واى بر حال ما اگر در کارهایمان او را ناظر نبینیم، و یا او را در همه جا ناظر ندانیم! گناهان شخصى که در خلوت انجام مى گیرد و ربطى به امور اجتماعى ندارد، استحقاق جهنّم را دارد« إِلّا بِتَوبَةٍ مُناسِبَةٍ لِلْحالِ »؛ (مگر این که بعد از آن توبه اى مناسب حال، انجام گیرد.) عواقب گناهان اجتماعى که موجب تغییرات در جامعه و اختلال نظام و انحلال آن، و یا تحریم حلال و ترک واجب و یا مصادره ى اموال، هتک حرمت و قتل نفوس زکیّه و ریختن خون مسلمانان و حکم به ناحقّ و...مى شود، چگونه خواهد بود؟
با وجود اعتقاد به داشتن رییسى ـ که « عَیْنُ اللّه النّاظِرَة »(1) است ـ آیا مى توانیم از نظر الهى فرار کنیم و یا خود را پنهان کنیم؟! و هر کارى را که خواستیم انجام دهیم؟! چه پاسخى خواهیم داد؟ همه ادوات و ابزار را از خود او مى گیریم و به نفع دشمن به کار مى گیریم، و آلت دست کفّار و اجانب مى شویم و به آنها کمک مى کنیم! چه قدر سخت است اگر براى ما این امر ملکه نشود که در هر کارى که مى خواهیم اقدام کنیم و انجام دهیم، ابتدا رضایت و عدم رضایت او را در نظر نگیریم و رضایت و خوشنودى او را جلب ننماییم! البته رضایت و سخط او در هر امرى معلوم است، و ظاهرا منتهى به واضحات مى شود، و در غیر واضحات و موارد مشکوک باید احتیاط کنیم.
در همین اواخر اتّفاق افتاده که شخصى در تقلید و تعیین مرجع شایسته شکّ و تردید داشت، در خواب چهره ى شخص مورد نظر را به او معرفى کردند. به نجف رفت و پس از مدّتى جست و جو او را پیدا کرد.
هم چنین براى بعضى اتّفاق افتاده که در بقا بر تقلید یا عدول به حىّ تردید داشته اند، از قبر معصوم شنیده است که « باقى باش! »البتّه هر کدام از این نقل ها قابل تکذیب است، ولى از مجموع این قضایا معلوم مى شود که امام زمان ـ عجّل الله تعالى فرجه الشّریف ـ متوجّه و مراقب ما است، و نمى توان گفت از احوال ما مطّلع نیست و ما هر کار و یا هر چه را خواستیم، مى توانیم آزادانه انجام دهیم.
1. بحار الانوار، ج 26، ص 240؛ توحید صدوق ـ رحمه اللّه ـ ص 167؛ معانى الاخبار، ص 16.
منبع: سایت آیت الله بهجت
از یکی از بزرگان اهل معنی پرسیدم: علت این که عصرهای جمعه دل انسان میگیرد و غمگین میشود چیست؟ فرمود:«چون در آن لحظه قلب مقدّس...
طناب
داستان درباره ی یک کوهنورداست که می خواست از بلند ترین کوه ها بالا برود .او پس از الها اماده سازی
ماجرا جویی خود را آغاز کرد ولی آنجا که افتخار کار را فقط برای خود می خواست تصمیم گرفت تنها از کوه بالا
برود .
شب بلند های کوه را تماما در بر گرفت و مرد دیگر هیچ چیز را نمی دید .همهچیز سیاه بود . اصلا دید نداشت و
ابر روی ماه و ستاره هارا پوشانده بود .
همان طور که از کوه بالا می رفت چند قدم مانده به قله پایش لیز خورد ودر حالی که به سرعت سقوط می کرد از
کوه پرت شد. در حال سقوط فقط لکه های سیاهی را در مقابل چشمانش می دید
احساس وحشت ناک مکیده شدن به وسیله ی قوه ی جاذبه او را دربر می گرفت . همچنان که سقوط می کرد همه
رویداد های خوب و بد زندگی به یادش آمد .
در آن لحظه فکر می کرد که چقدر مرگ به او نزدیک شده. ناگهان احسا س کرد که طناب به دور کمرش محکم
شد. بدنش میان آسمان و زمین معلق شده بود.
در این لحظه چاره ای جز اینکه فریاد بکشد :
" خدایا کمکم کن! " برایش باقی نمانده بود .
ناگهان صدای پر طنین که از آسمان شنیده می شد جواب داد :
-" از من چه می خواهی؟ "
- خدایا نجاتم بده!
- واقعا باور داری که من می توانم نجا تت بدهم؟
- البته که باور دارم.
- اگر باور داری طنابی راکه به کمرت بسته شده پاره کن ...
یک لحظه سکوت ...
و مرد تصمیم گرفت محکم به طناب بچسبد.
گروه نجات می گویند: روز بعد یک کوه نورد یخ زده را پیدا کردند . بدنش از یک طناب آویزان بود و با دست
هایش طناب را گرفته بود ...
او فقط یک متر از زمین فاصله داشت.
شما چقدر به طنابتان وابسته اید ؟
آیا حاضرید آن را ها کنید ؟
در مورد خداوند یک چیز را نباید فراموش کرد:
هرگز نگوئید او شما را فراموش کرده وتناه گذاشته.
هرگز فکر نکنید که او مراقب شما نیست.
به یاد داشته باشید که او هم واره شما ره بادست راست خود نگه داشته است .
شما به کدام طناب وابسته اید.
اگر دروغ رنگ داشت؛
هر روز شاید،
ده ها رنگین کمان، در دهان ما نطفه می بست،
و بیرنگی، کمیاب ترین چیزها بود.
اگر شکستن قلب و غرور، صدا
داشت؛
عاشقان، سکوت شب را ویران میکردند.
اگر به راستی، خواستن،
توانستن بود؛
محال نبود وصال!
و عاشقان که همیشه خواهانند،
همیشه می توانستند تنها نباشند.
اگر گناه وزن داشت؛
هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد،
خیلی ها از کوله بار سنگین خویش ناله میکردند،
و من شاید؛ کمر شکسته ترین بودم.
اگر غرور نبود؛
چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمیگفتند،
و ما کلام محبت را در میان نگاههای گهگاهمان،
جستجو نمی کردیم.
اگر دیوار نبود، نزدیک تر
بودیم؛
با اولین خمیازه به خواب می رفتیم،
و هر عادت مکرر را در میان ۲۴ زندان،
حبس نمی کردیم.
اگر خواب حقیقت داشت؛
همیشه خواب بودیم.
هیچ رنجی، بدون گنج نبود؛
ولی گنج ها شاید،
بدون رنج بودند.
اگر همه ثروت داشتند؛
دل ها، سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند.
و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمی دید؛
تا دیگران از سر جوانمردی،
بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند.
اما بی گمان، صفا و سادگی می مرد،
اگر همه ثروت داشتند.
اگر مرگ نبود؛
همه کافر بودند،
و زندگی، بی ارزشترین کالا بود.
ترس نبود؛ زیبایی نبود؛ و خوبی هم شاید.
اگر عشق نبود؛
به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟
کدام لحظه ی نایاب را اندیشه میکردیم؟
و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟
آری... بی گمان، پیش از اینها مرده بودیم ...
اگر عشق نبود؛
اگر کینه نبود؛
قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق میگذاشتند.
اگر خداوند؛ یک روز آرزوی انسان را برآورده میکرد،
من بی گمان،
دوباره دیدن تو را آرزو میکردم و تو نیز
هرگز ندیدن مرا.
آنگاه نمیدانم ،
به راستی خداوند، کدامیک را می پذیرفت؟
گزیده ای از سخنان دکتر علی
شریعتی