- ۰ نظر
- ۲۳ آذر ۹۲ ، ۱۱:۴۱
|
|
|
دوســتت دارم های من به مشابه دوستت دارم های کودکیست
که وقتی از او سوال می کنی، چقدر دوستم داری؟
او در پاسخ می گوید:
دو تا و یا ده تا و یا نهایتش به بزرگی محدوده دو دستانش...
دوست داشتنی در حــــد توان، به دور از دروغ و به وسعت آسمـــان.
ــ ارسطو: طبیعت مرغ اینست که از خیابان رد شود.
ــ مارکس پ: مرغ باید از خیابان رد میشد. این از نظر تاریخی اجتناب ناپذیر بود.
ــ نیچه: چرا که نه؟
ــ فروید: اصولاً مشغول شدن ذهن شما با این سؤال نشان میدهد که به نوعی عدم اطمینان جنسی دچار هستید. آیا در بچگی شصت خود را می مکیدید؟
ــ داروین: طبیعت مرغ را برای این توانمندی ردشدن از خیابان انتخاب کرده است.
ــ همینگوی: برای مردن. در زیر باران.
ــ اینشتین: رابطه ی مرغ و خیابان نسبی است.
ــ سیمون دوبوار:
مرغ نماد زن و هویت پایمال شده اوست. رد شدن از خیابان در واقع کوشش
بیهوده ی او در فرار از سنتها و ارزشهای مردسالارانه را نشان میدهد.
ــ پاپ اعظم: باید
بدانیم که هر روز میلیونها مرغ در مرغدانی می مانند و از خیابان رد
نمیشوند. توجه ما باید به آنها معطوف باشد. چرا همیشه فقط باید درباره مرغی
صحبت کنیم که از خیابان رد میشود؟
ــ صادق هدایت: از دست آدمها به آن سوی خیابان فرار کرده بود غافل از اینکه آن طرف هم مثل همین طرف است، بلکه بدتر.
ــ شیرین عبادی: نباید گمان کرد که رد شدن مرغ از خیابان به خاطر اسلام بوده است. در تمام دنیا پذیرفته شده که اسلام کسی را فراری نمیدهد.
ــ روانشناس: آیا هر کدام از ما در درون خود یک مرغ نیست که میخواهد از خیابان رد شود؟
ــ نیل آرمسترانگ: یک قدم کوچک برای مرغ، و یک قدم بزرگ برای مرغها.
ــ حافظ: عیب مرغان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت، که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت.
ــ ناصرالدین شاه: یک حالتی به ما دست داد و ما فرمودیم ازخیابان رد شود. آن پدرسوخته هم رد شد.
ــ سهراب سپهری: مرغ را در قدمهای خود بفهمیم، و از درخت کنار خیابان، شادمانه سیب بچینیم.
ــ طرفدار داستانهای علمی تخیلی: این مرغ نبود که از خیابان رد شد. مرغ خیابان و تمام جهان هستی را به عقب راند.
ــ اریش فون دنیکن: مثل هر بار دیگر که صحبت موجودات فضاییست، جهان دانش واقعیات را کتمان میکند. مگر آنتن های روی سر مرغ را ندیدید؟
ــ سعدی: حکایت
آن مرغ مناسب حال توست که شنیدم که در آن سوی خیابان و در راه بیابان و در
مشایعت مردی آسیابان بود وی را گفتم: از چه رو تعجیل کنی؟ گفت: ندانم و
اگر دانم نگویم و اگر گویم انکار کنی.
ــ رنه دکارت: از کجا میدانید که مرغ وجود دارد؟ یا خیابان؟
ــ لات محل: به گور پدرش میخنده هیشکی نمتونه تو محل ما ازخیابون رد بشه.
ــ بودا: با این پرسش طبیعت مرغانه ی خود را نفی میکنی.
ــ پدرخوانده: جای دوری نمیتواند برود.
ــ فروغ فرخزاد: آه آه از خیابانهای کودکی من، هیچ مرغی رد نشد.
ــ ماکیاولی: مهم اینست که مرغ از خیابان رد شد. دلیلش هیچ اهمیتی ندارد. رسیدن به هدف، هر نوع انگیزه را توجیه میکند.
ــ پاریس هیلتون: خوب لابد اونور خیابون یه بوتیک باحال دیده بوده.
ــ فردوسی پور: چه میـــــــــکــنه این مرغه!
نگامی که ما ایرانیا میخوایم کسی رو ستایش کنیم؛
عجب نقاشیه نکبت...
چه دست فرمونی داره توله سگ...
چه صدایی داره کثافت...
چه گیتاری میزنه ناکس...
استاده کامپیوتره لامصب...
عجب گلی زد بی وجدان...
بی شرف خیلی کارش درسته...
دوستت دارم وحشتناک...
هنگامی که میخوایم ناسزا بگیم یا نیش و کنایه بزنیم؛
برو شازده...!
چی میگی مهندس...!؟
آخه آدم حسابی...!
دکتر برو دکتر...!
چطوری آی کیو...!؟
به به! استاد معظم...!
کجایی با مرام...!؟
آقای محترم...!