
از
یکی پرسیدم: "چرا اون دوتا عاشق همدیگه شدن؟"
گفت:
"علت نداره دیگه! وقتی از یکی خوشت میاد یهو محبتش میوفته داخل قلبت! بعد
عاشقش میشی!"
آره؟؟؟
اینجوریاست؟ جواب من این بود؟ مگه میشه یک پدیده یا یک معلول، علت نداشته باشه؟
تصور
کنین پسری عاشق یک دختر شده و میخواد باهاش ازدواج کنه. خب این عشق یعنی چی؟ یعنی
دوستش داره؟ چیشو دوست داره؟ به عبارت دیگه (با توجه به قانون علیت که در فلسفه
اثبات میشه) علت این عشق چیه؟
ظاهرا
سه علت یا سه انگیزه واسهی این عشق وجود داره. علتش یا پسره هست یا دختره یا خدا
یا علت رابع اجنبی. بذارین بیشتر توضیح بدم.
در
واقع اون پسر یا منافع خودشو در نظر میگیره و به این دختر به چشم یک آرام بخش و
وسیله لذت به دختره نگاه میکنه؛ یا خود دخترو در نظر میگیره و فقط منافع و آرامش و
تصمیمات دختره واسش مهمه و هرچی که مایه خوشحالی دختره باشه واسه پسره مقبول و لذت
بخشه؛ و یا اینکه به خاطر رضای خدا دختره رو دوس داره.
بنابر
فرض اول این عشق تا زمانی ادامه داره که مایه آرامش و لذتِ پسره پا برجا باشه.
مثلا تا زمانی که دختره، زیبا و جوون و... باشه. یا مثلا تا زمانی که این دختر،
پسره رو اذیت نکنه و براش آرامش داشته باشه. خلاصه مطلب این که نهایتی برای این
عشق تصور میشه.
بنابر
فرض دوم هرچی که دختره بخواد پسره باید قبول کنه. مثلا اگه دختره گفت: "دل من
پیش کسی دیگست و میخوام با اون ازدواج کنم" نباید حتی واسه پسره تلخ باشه چه
برسه به اینکه بخواد مخالفت کنه.
بنابر
فرض سوم هرکاری که خدا رو راضی کنه پسره انجام میده و تحت هر شرایطی محبتش به زنش
کم نمیشه چون رضایت خدا واسش مهمه.
فرض
چهارمی به ذهن من نرسید.
به
نظر شما علت عشقها کدوم یکی از موارد با میتونه باشه؟
لزومی
نداره که فقط روی این مثال جمود داشته باشین. مثالهای دیگهای هم میشه زد. مثلا
مادر چرا عاشق فرزندشه؟ بخاطر فرزندش یا بخاطر خودش یا بخاطر خدا؟ یا علت رابعی
هست؟ یا مثلا چرا وقتی کسی میمیره دل اطرافیانش برای اون تنگ میشه؟ یا اصلا علت
عشق مجنون به لیلی چی بود؟
یکی
از دوستام میگه منشاء عشق، عقله. فقط خواهشا نگید که عشق در عقل نمیگنجه و باید
عاشق بشی تا بفهمی که علت عشق چیه و از این حرفا...
اگه
کسی عاشق میشه باید بتونه مفهوم عشقش رو منتقل کنه.

عرضم
رو با قسمتی از اشعار نظامی در باب عشق به پایان میرسونم
فلک
جز عشق محرابی ندارد
جهان
بیخاک عشق آبی ندارد
غلام
عشق شو کاندیشه این است
همه
صاحب دلان را پیشه این است
جهان
عشقست و دیگر زرق سازی
همه
بازیست الا عشقبازی
طبایع
جز کشش کاری ندانند
حکیمان
این کشش را عشق خوانند
گر
اندیشه کنی از راه بینش
به
عشق است ایستاده آفرینش
چو
من بیعشق خود را جان ندیدم
دلی
بفروختم جانی خریدم