می دانم بابا دو بخش است...
بخشی به نیزه و بخشی به صحرا...!!!
ولی نمی دانم عمو چند بخش است...
باید از بابا پرسید!!!
- ۰ نظر
- ۳۰ آبان ۹۱ ، ۰۰:۲۹
می دانم بابا دو بخش است...
بخشی به نیزه و بخشی به صحرا...!!!
ولی نمی دانم عمو چند بخش است...
باید از بابا پرسید!!!
إنَّ الأمرَ بِالمَعروفِ وَالنَّهىَ عَنِ المُنکَرِ لا یُقَرِّبانِ مِن أَجَلٍ وَلا یَنقُصانِ مِن رِزقٍ ، لکِن یُضاعِفانِ الثَّوابَ وَیُعظِمانِ الجرَ وَأفضَلُ مِنهُما کَلِمَـةُ عَدلٍ عِندَ إمامٍ جائِرٍ؛
امر به معروف و نهى از منکر نه اجلى را نزدیک مىکنند و نه از روزى کم مىنمایند، بلکه ثواب را دو چندان و پاداش را بزرگ مىسازند و برتر از امر به معروف و نهى از منکر سخن عادلانهاى است نزد حاکمى ستمگر.
روز ششم
1. در این روز عبیداللّه بن زیاد نامهای برای عمر بن سعد فرستاد که: من از نظر
نیروی نظامی اعم از سواره و
پیاده تو را تجهیز کرده ام. توجه داشته باش که هر روز و هر شب گزارش کار تو را برای من میفرستند.
2. در این روز "حبیب بن مظاهر اسدی" به امام حسین علیه السلام عرض کرد: یابن رسول اللّه! در این نزدیکی
طائفه ای از بنی اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهی من به نزد آنها بروم و آنها را به سوی شما دعوت نمایم.
امام علیه السلام اجازه دادند و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترین ارمغان
را برایتان آورده ام، شما را به یاری پسر رسول خدا دعوت میکنم، او یارانی دارد که هر یک از آنها بهتر از هزار مرد
جنگی است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسلیم نخواهند نمود. عمر بن سعد او را با لشکری
انبوه محاصره کرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید، شما را به این راه خیر دعوت مینمایم... .
در این هنگام مردی از بنی اسد که او را "عبداللّه بن بشیر" مینامیدند برخاست و گفت: من اولین کسی هستم
که این دعوت را اجابت میکنم و سپس رجزی حماسی خواند:
قَدْ عَلِمَ الْقَومُ اِذ تَواکلوُا وَاَحْجَمَ الْفُرْسانُ تَثاقَلُوا
اَنِّی شجاعٌ بَطَلٌ مُقاتِلٌ کَاَنَّنِی لَیثُ عَرِینٍ باسِلٌ
"حقیقتا این گروه آگاهند ـ در هنگامی که آماده پیکار شوند و هنگامی که سواران از سنگینی و شدت امر
بهراسند، ـ که من [رزمندهای] شجاع، دلاور و جنگاورم، گویا همانند شیر بیشه ام"
سپس مردان قبیله که تعدادشان به 90 نفر میرسید برخاستند و برای یاری امام حسین علیه السلام حرکت
کردند. در این میان مردی مخفیانه عمر بن سعد را آگاه کرد و او مردی بنام "ازْرَق" را با 400 سوار به سویشان
فرستاد. آنان در میان راه با یکدیگر درگیر شدند، در حالی که فاصله چندانی با امام حسین علیه السلام
نداشتند. هنگامی که یاران بنی اسد دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاریکی شب پراکنده شدند و به قبیله خود
بازگشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا عمر بن سعد بر آنان بتازد.
حبیب بن مظاهر به خدمت امام علیه السلام آمد و جریان را بازگو کرد. امام علیهالسلام فرمودند: "لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ
اِلاّ بِاللّهِ"
شاعر تمام دفتر خود را مرور کرد
بعدش نشست و قافیه را جفت و جور کرد
اذنی گرفته است دوباره برای شعر
خوشحال از این عنایت و حس غرور کرد
اول نوشت "مادرم اما..." و بعد از آن
از روضه های سخت مدینه عبور کرد:
"قدش هلال و دست بر کمر گرفته بود..."
قلبش شکست و عمه به ذهنش خطور کرد
"او می دوید و..." روضه ی مقتل که می نوشت
"او می کشید و..." یاد نگاه صبور کرد
خواهر به شوق عشق به روی تل آمد و
سر را به روی نیزه... نگاهی به نور کرد
باشد اگر چه صحنه ی محشر به پا شده ست
باشد اگر چه روح امین نفخِ صور کرد
"چیزی بجز جمال و قشنگی ندیده بود..."
مافوق صبر عالم و آدم ظهور کرد
(( بسم الله الرحمن الرحیم ))
حرمله بن کاهل اسدی کوفی ,آنکه کودک شیرخـوار امام حسـین (ع) را ( به نام
علی اصغر , یا عبدالله رضیع ) در آغوش امام یا روی دست وی با تیر به شهادت
رساند .
سالها پس از حادثه عاشورا , منهال در سفر حـج دیداری با امام سجاد (ع) داشت . حضرت پرسید :
حال حرمله چگونه است ؟ گفت : درکوفه است و زنده است . امام او را نفرین کرد که :
(( اللهم اذقه حر الحدید , اللهم اذقه حر النار ))
( خدایا سوزش و گرمای آهن و آتش را به او بچشان )
چون به کوفه برگشت , در دیدار با ( مختار ) که خروج کرده بود , ناگهان دید
که حرمله را آوردند و به دستور مختار , دست و پایش را بریدند و سپس در آتش
افکندند . منهال ماجرای خود با امام سجاد(ع) در دعای امام را نسبت به حرمله
بیان کرد .
مختار از اینکه خواسته و دعای حضرت به دست او تحقق یافته , بسیار خوشحال بود .
روز پنجم
1. در این روز عبیداللّه بن زیاد، شخصی بنام
"شبث بن ربعی"10 را به همراه یک هزار نفر به
طرف کربلا گسیل داد.
2. عبیداللّه بن زیاد در این روز دستور داد تا
شخصی بنام "زجر بن قیس" بر سر راه کربلا
بایستد و هر کسی را که قصد یاری امام حسین
علیه
السلام داشته و بخواهد به سپاه امام
علیه
السلام ملحق شود، به قتل برساند. همراهان این
مرد 500 نفر بودند.
3. در این روز با توجه به تمام محدودیتهایی که
برای نپیوستن کسی به سپاه امام حسین علیه
السلام صورت گرفت، مردی به نام "عامر بن ابی
سلامه" خود را به امام علیهالسلام رساند و
سرانجام در کربلا در روز عاشورا به شهادت رسید.
********************
اشعار شب چهارم محرم – روضه طفلان حضرت زینب(س)
اینان کم از دو لاله احمر که نیستند
از یاوران خوب تو کمتر که نیستند
هر چند نور چشم من اما عزیز تر....
....از حنجر بریده اصغر که نیستند
هر چند سرو قامت آنها قیامت است
هرگز به دلربایی اکبر که نیستند
گیرم شهید گشته ، فدای تو می شوند
در کربلا سیاهی لشگر که نیستند
با آنچه مادر از سفر شام گفته بود
در پیج و تاب و حادثه ، بهتر که نسیتند
احرامیان پور
حسین جان:
سائل و سینه زن و سیب ، سحر ، سوره ی فجر
سوز دل بهر عزای تو دمادم داریم...
هفت سین کرمت جور همیشه آقا...
روز چهارم
در روز چهارم محرم، عبیداللّه بن زیاد مردم کوفه را در
مسجد جمع کرد و سخنرانی نمود و ضمن آن مردم را
برای شرکت در جنگ با امام حسین علیهالسلام
تشویق و ترغیب نمود.
به دنبال آن 13 هزار نفر در قالب 4 گروه که عبارت بودند از:
1. شمر بن ذی الجوشن با چهار هزار نفر؛
2. یزید بن رکاب کلبی با دو هزار نفر؛
3. حصین بن نمیر با چهار هزار نفر؛
4. مضایر بن رهینه مازنی با سه هزار نفر؛
به سپاه عمر بن سعد پیوستند.9 بهم پیوستن نیروهای
فوق از این روز تا روز عاشورا بوده است.