!!!گلچین!!!

بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند .*.*. بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانه‌ی ماست

!!!گلچین!!!

بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند .*.*. بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانه‌ی ماست

!!!گلچین!!!

آخر این دردِ ‌تغافل که به پیمانهٔ ماست
آتشی از پیِ دردادنِ میخانهٔ ماست
این صدایی که ز بشکستنِ دل می‌شنوی
در حقیقت اثرِ نالهٔ زولانهٔ ماست
تا چو مجنون پیِ لیلایِ ترقّی برسیم
ذوقِ صحرایِ طلب در دلِ دیوانهٔ ماست
غمِ گیسویِ پریشانِ ترقّیِّ وطن
بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند
بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانهٔ ماست

پیام های کوتاه
  • ۶ خرداد ۹۲ , ۰۲:۱۰
    شکر
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۲ , ۱۳:۱۴
    احساس
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۲ , ۱۲:۳۸
    رفیق
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۹ ارديبهشت ۹۵، ۱۶:۴۸ - سید حمید
    ممنون
نویسندگان
۰۲
مرداد
۹۲


اگر انسان با دید بصیرت بنگرد ، می بیند که این سختی ها بجز خیر برای انسان چیزی ندارد.نمونه اش همین روزه ، آنهم در این هوای گرم؛ درست است که سختی دارد اما:  إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرا

داستانک:

پس از آنکه حضرت مریم علیها السّلام از دنیا رفت، حضرت عیسی علیه السّلام جنازه ی او را پس از تجهیز به خاک سپرد، سپس روح مادرش را دید و گفت: «مادر! آیا هیچ آرزویی داری؟»
مریم علیها السّلام پاسخ داد: «آری، آرزویم این است که در دنیا بودم و شب های سرد زمستانی را با مناجات و عبادت در درگاه خدا به بامداد می رساندم و روزهای گرم تابستان را روزه می گرفتم»


منبع: داستان هایی از یاد خدا، صفحه 28
  • قاصدک
۰۱
مرداد
۹۲

دلم کمی خدا می خواهد ...

کمی سکوت ...

کمی آخرت ...

دلم دل بریدن می خواهد ...

کمی اشک ...

کمی بهت ...

کمی آغوش آسمانی ...

دلم یک کوچه می خواهد ...

بی بن بست ...

و یک خدا ...

تا کمی باهم قدم بزنیم ...

فقط همین ... !

 

           

  • قاصدک
۰۱
مرداد
۹۲

  • قاصدک
۰۱
مرداد
۹۲


  • قاصدک
۳۰
تیر
۹۲


اندوه تو شد وارد کاشانه‌ام امشب

مهمان عزیز آمده در خانه‌ام امشب

صد شکر خدا را که نشسته‌ست به شادی

گنج غمت اندر دل ویرانه‌ام امشب

بگشا لب افسونگرت ای شوخ پری چهر

تا شیخ بداند ز چه افسانه‌ام امشب

ترسم که سر کوی تو را سیل بگیرد

ای بی‌خبر از گریه مستانه‌ام امشب

یک جرعهٔ تو مست کند هر دو جهان را

چیزی که لبت ریخت به پیمانه‌ام امشب

شاید که شکارم شود آن مرغ بهشتی

گاهی شکن دام و گهی دانه‌ام امشب

از من بگریزید که می‌خورده‌ام امشب

با من منشینید که دیوانه‌ام امشب

بی حاصلم از عمر گرانمایه فروغی

گر جان نرود در پی جانانه‌ام امشب

(فروغی بسطامی)

  • محمدحسین کاوری
۲۹
تیر
۹۲

                                  ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻋﺠﺐ ﺑﺎﺩﯼ ﻣﯿﺎﺩ ، ﻫﻮﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻨﮏ ﺷﺪﻩ                                  
ﻣﻘﺪﻣﻪ ﭼﯿﻨﯽ ﭘﺪﺭﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻮﻟﺮ !!!

آبادانیه داشته کنار اسکله قدم میزده
یه کشتی بزرگ میبینه که پهلو گرفته
هوس میکنه بره بالا کشتی اندازه بگیره
بالا رو نگاه میکنه به کاپیتان میگه:
کاکو میشه بیام بالا تو کشتی
کاپیتانه: ??what
آبادانیه: میخوام بیام بالا میفهمی؟؟؟؟؟؟؟
کاپیتانه: ?what do you say
آبادانیه: ??can you speak English
کاپیتانه: yes yes
آبادانیه: خو میگوم میخوام بیام تو کشتی دیگه!!!


به یکی میگن برو خبر مرگ پدر همسایه رو بده
طرف میره در میزنه میگه بابات خونه است
پسر مرده میگه نه شب می یاد.
طرفم میگه حالا بشین تا بیاد!:)))
پریسا دنیای شکلک ها http://www.sheklakveblag.blogfa.com/

قبلنا می‌گفتن مرد باید ایستاده بمیرد یا با گلوله سربی توی سینه
مردای امروزم زیر موچین و بوتاکس و پروتز و عمل بینی‌ جون ندن خیلیه !

گوگل: من صاحب همه چیم!
ویکی پدیا: من همه چیو میدونم!
فیس بوک: من همرو میشناسم!
اینترنت: من نباشم شماها هیچین!
برق: زر اضافی نزنید...!


یه سوال فنی:
چرا "فوت" سرده و "ها" گرمه؟
مگه هردوتاشون از دهن در نمیان؟



  • محمدحسین کاوری
۲۹
تیر
۹۲

امام صادق علیه السّلام فرمودند:
عَفُّوا عَن نساءِ النّاسِ تُعَفُّ نِساوُکُمْ.

از ناموس دیگران چشم پوشی کنید تا دیگران از نظر کردن به ناموس شما خودداری کنند.
وسایل الشیعه، ج 14، ص 79
  • محمدحسین کاوری
۲۹
تیر
۹۲

غذا های دانشگا های مختلف دنیا...

 

  • قاصدک
۲۹
تیر
۹۲

آنکــــس کـــــه نــدارد هنـــر عشـــق و محبت

زو  رحـــــــم مجویید که این نیز  ندارد

آلــــوده ام امــــا همــــه شب غـــرق  مناجات

با دوست  سخن  اینهمه  پرهیز  ندارد

گــــیتی همه اویست و هم او  هیچ  بجز لطف

از  وســـع نظـــر  با مــــن  ناچیز  ندارد

عــاشـــق ز ســـر مستی  اگـــر  کــرد خطایی

معشــــــوق  که  بحث  گله آمیز  ندارد

ســر گـــــرمی بازار جهان داد و ستد هاست

آن وام  خداییست  کـــــــه  واریز  ندارد





  • قاصدک
۲۹
تیر
۹۲

غنچه خندید ولی باغ به این خنده گریست

غنچه آن روز ندانست که این گریه ز چیست !

باغ پر گل شد و هر غنچه به گل شد تبدیل

گریه باغ فزون تر شد و چون ابر گریست

باغبان آمد و یک یک همه گلها را چید

باغ عریان شد و دیدند که از گل خالی است

باغ پرسید چه سودی بری از چیدن گل ؟!

گفت : پ‍‍ژمردگی اش را نتوانم نگریست

من اگر ز روی هر شاخه نچینم گل را

چه به گلزار و چه گلدان دگر عمرش فانی است

همه محکوم به مرگند چه انسان ، چه گیاه

این چنین است همه کاره جهان تا باقی است !!!

گریه ی باغ از آن بود که او میدانست

غنچه گر گل بشود هستی او گردد نیست !!

رسم تقدیر چنین است و چنین خواهد بود

می رود عمر ولی خنده به لب باید زیست  

        

        

  • قاصدک